بود نصف شب تصادف کرده بود وهمونجاام چندتا جوون که داخل ماشینی بودن که این داخلش بوده اومده بودن پایین وزده بودنش
ابنم فرداش هم بخاطر این که کتک خورده بود خیلی حالش بد بوده از نظر روحی هم چون ماشینش خراب شده بوده
منم خیلی براش ناراحت شدم
ولی نرفتم دیدنش گفتم الان حالش خوب نیست از نظر روحی منم برم به این بهونه دیدنش بیشتر عصابش خورد میشه خلاصه گفتم نرم تو مخش
تو ابن مدتم با شوهرم حرف نداشتم
دیشب برگشته شوهرم میگه که اره تو نرفتی دیدن داداشم و....
گفتم بابا طرف تصادف کرده کتکم خورده گفتم منم نرم بشینم جلوش مثلا اومدن دیدنت
گذاشتم یکم روحیش بیاد سرجاش
بعد میگه نه تو کار اشتباه کردی و...😑