اون موقع که هنوز این تاپیکو دوست داشتمو میخام
ایکاش میشد بخوابم برای یه مدت طولانی
شاید بعدش دیگه خسته نبودم
ایکاش زمان اون قدری عقب میرفت که باز میدیدمت
یا اون قدری جلو میرفت و تموم میشد
تو فصل اول اگه باهاش دست میداد بدتر بود که!
مثل پدر و مادر هری اونوقت هری از دوستش ضربه میخورد و این خیلی دردناک تر بود!
تنها قصد دراکو از نزدیک شدن بهش هم همین بود که اونو برای پدر و مادرش ببره تا یکم پیش ولدمورت خودشیرینی کنن..
هری هم کسی رو نداشت!
اون خودشو قربانی کرد تا دوستاش سالم بمونن اما مالفوی..
خودخواهی بیش نبود..
گریه کنم
بخندم
یا چی؟
خدایا نجاتم بده
دیگه نمیتونم نمیتونم نمیتونم
...
من باید چیکار کنم؟ چرا هیچوقت جواب حرفامو نمیدی
دارم حالم بهم میخوره از اینجا🚮
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
58 ثانیه پیش
58 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز