2777
2789
عنوان

مامانهای مشهدی که نی نی 90 دارن

| مشاهده متن کامل بحث + 33804 بازدید | 547 پست
سلام .. خوبین ؟ کسی خونه مادر و کودک تو اب و برق رفته ببینه چه جوریاست ؟؟ من بهش دورم وگرنه می رفتم و بهتون خبر می دادم ... اگر رفتین و محیطش همونطوره که تبلیغ می کنه یه قرار بذاریم بریم ... هم بچه ها بازی کنن هم خودمون با هم اشنا بشیم
کوله بارم بر دوش، سفرى مى‎ ‎باید،سفرى تاته تنهایى محض...

هرکجا لرزیدى،از سفر ترسیدى ، فقط آهسته بگو: من خدا را دارم!

مامان ها تو روخدا اگه بچه هاتون مشکل گفتاری و رفتاری دارن سریعتر درستش کنید.

امیر علی من پنج و نیم سالش بود ولی هنوز خوب حرف نمیزد😔😔 فک میکردم خودش خوب میشه. یکی از مامان ها خدا خیرش بده تو اینستا تا آخر عمر دعاش میکنم پیج اقای خلیلی و خانه رشد رو برام فرستاد.

الان دارم باهاشون درمان آنلاین میگیرم. امیر علی خیلی پیشرفت کرده🥹🥹 فقط کاش زودتر آشنا میشدم. خیلی نگرانم مدرسه نرسه. 

یه تیم تخصصی از گفتار و کار درمان و روانشناس دارن، هر مشکلی تو رشد بچه هاتون داشتین بهشون دایرکت بدید. 



سحر جون من صبح روزای غیر تعطیل آنلاینم.روزای تعطیل و بعدازظهر اینترنت در اختیار شوهرمه و رو پایان نامه کار می کنه.اگه تونستید صبحها بیاین.
سفید برفی گلم منم دورم البته من مشهدی هستم ولی واسه کار شوهرم ساکن گلبهارم البته احتمالا تابستون اسباب کشی داریم میایم مشهد ایشالا همو می بینیم
www.alijgar.persianblog.ir
ساعت 7 صبح انیتا رو بردم کوهسنگی ... اونجا یه دوست پسر پیدا کرد به اسم کوشا که یه سال و هفت ماهه بود .. ساعت نه و ربع رسیدیم خونه و خوابید و ساعت ده و نیم بیدار شد و صبحونه خورد ... برنامه فرحبخشی بود .. هوای عالی .. همه جا گل و صدای بلبل .. اگه هر روز صبح بیدار بشه میبرمش و خودم هم یه حالی می کنم

اگر پایه قرار هستین بچه ها رو ببریم پارک
کوله بارم بر دوش، سفرى مى‎ ‎باید،سفرى تاته تنهایى محض...

هرکجا لرزیدى،از سفر ترسیدى ، فقط آهسته بگو: من خدا را دارم!
سلام اتنا جون ببخشید اونموقع پستهای تو نیومده بود .. منم رفتم ... انشالله اومدی مشهد با هم قرار می ذاریم می ریم ددر ددور
کوله بارم بر دوش، سفرى مى‎ ‎باید،سفرى تاته تنهایى محض...

هرکجا لرزیدى،از سفر ترسیدى ، فقط آهسته بگو: من خدا را دارم!
سلام مامانا من فردا تولد دخملکمه پارسال مثل امشب دل تو دل نداشتم فردا ساعت 5 صبح بیدار شدم دوش گرفتم سشوار کشیدم و با دخترم صحبت کردم و بهش گفتم بی صبرانه منتظر اینم که ببینمت مامانی
شوهرم خیلی استرس داشت وقتی رفتم بیمارستان بخش زایشگاه خیلی شلوغ بود اون روز از رضوی هم اومده بودن اونجا و 21 نفر سزارینی بودیم من ساعت 12 و 45 موقع اذان رفتم اطاق عمل و ساعت 1 و 30 هم به هوش اومدم اون روز بارون میومد واییییییییییییییییییییییییییی چقدر اون لحظه که پریا رو دیدم لحظه قشنگی بود وایییییییی خدایا ممنونم که منو لایق مادر بودن دونستی
Lilypie Maternity tickers
2810
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792