+احتمالا این از اون تاپیک هاست که کاربرا بخونن و بگن که میفهمما ولی متوجه نمیشم 😐 بهرحال، پیش قضاوتی نمیکنم. 😶
اپیزود 1 : تاپیک فرار کردم
یادداشت : من از خدمتم فرار کردم و احتمالا برم خونه پدرم، اگه بیان دنبالم، میرم خونه مادرم و این پروسه مدام ادامه داره. من حتی از دانشگاه هم فرار کردم.
کامنت : تا کی میخوای فرار کنی؟ آخرش که چی؟
نگاه : تا کی آدم باید ترس از انجام یه سری چیزا یا کارها داشته باشه؟ اگه سخته برای همه سخته. همه به یه اندازه ترس دارن، به یه اندازه زمان دارن، باید از یک جایی، جلوی همه ترسائی که مثل شبح دنبالت هستن وایسی و باهاشون مواجه بشی. اونا اینقدر ترس ندارن که میترسی.
کارما : تو رو خدا ببین کی داره این تاپیکو میزنه، تو خودت یه جاهایی یه سری چیزارو پیچوندی. 😐
حقیقت : بله ولی گاهی وایسادم و با ترس ها مواجه شدم ✌️ترس، 2 حالتهه، یه بار وقتی فقط میترسی و سراغش نمیری و هر روز و هر لحظه برات تکرار میشه و میترسی، حالت دوم یکبار انجام میدی اون کارو و در تمام اون لحظات حین انجامش و تظاهر به شجاعت. اما یه ترس مخفی ای هم داری. ولی یکبار میترسی و تمام 👍
.
.
.
اپیزود دوم : جلسات انسان موفق دکتر فرهنگ
فعل : لطفا یکی از حضار بیاد تلاش کنه این آب معدنی رو بگیره بده من.
نفر اول : میره و میگیرتش و میده میگه بفرما و استاد ردش میکنه.
نفر دوم : دستش رو به سمت آب معدنی دراز میکنه ولی باهاش نمیدونه کجاشو بگیره و استاد میگه مگه داری هیپنوتیزم میکنی، ردش میکنه.
چند نفر میان و میرن و استاد در آخر میگه
همه اینا درست انجام دادن و تو فکر میکنی که تلاش یعنی همین الان پاشی انجامش بدی...
.
.
.
اپیزود سوم : جلسات انسان موفق
فعل : لطفا 5 تا آقا بیان و 10 چیز از وسایلشون رو جدا کنن و بذارن رو میز
نفرات : بعضیا داوطلب میشن که بیان اما هنگ هستن که اون 10 تا چیه، یکی کفشش رو در میاره، جوراب، دفتر، خودکار عینک و این بازی مدام تکرار میشه
اما بهانه ها جالبن، نمیشه، ندارم، حسش نیست.
استاد : دکمه زیر آستین یا یقه، یا موهایی که دست میکشی میاد، سگک کمربند، که جدا میشه، کاغذ، خودکار رو ومونتاژ کنی تا 4 قطعه بشه، گوشی، انگشتر
و آدم چه چیزهایی داره که ازش غافله 😬
.
.
.
نتیجه گیری :
گاهی آدم میتونه از چیرای به ظاهر کوچیک درسهای بزرگی بگیره. 🌹