منم تو هفده عروسی کردم
اول تازه عروسیم از دست مادر شوهرم و‌خواهراش سختی کشیدم الان با اینکه خونه زندکی دارم ولی اون صحنه ها رو نمیتونم فراموش کنم غم بزرگی کودک همسری اصلا دلم نمبخواد دخترم مثله خودم تو سن کم ازدواج کنه البته سوهرمو نمیخواستم خان.ادم منو دادن
هعی داغ دلتو میفهمم.شوهر من عاشق دخترعمه ی متاهلش بودع که زن پسر عموش بوده و یه پسر هم ازش داشته ولی عاشقش بوده روش حساس بودع بعدم پسرعموش یعنی شوهر دختر عمش خودکشی میکنه و دوباره دختر عمش شوهر میکنه و یه پسر دیگه از دومی میزاد و شوهرم میگه حتی دوبارع شوهر کرد عاشقش بودم و امید داشتم یه روزی بیاد فرار کنیم منتها از دومی حامله شد دیگه ناامید شدم.شاید باورت نشه ولی این قضیه و سنگینیش تو خانوادش نمیذاره احساس خوشبختی کنم.بدتراینکه معتادم شد بخاطزش🥺😔
چه بد...
من دیشب شوهرمو از خواب بیدار کردم و گفتم داشتی تو خواب حرف میزدی ولی نمیزد الکی گفتم بعد گفتم رویا کیه؟
یه جوری نیم خیز شد و با نگرانی و ترس نگاه کرد...بعد گفتم تو خواب همش می گفتی رویا بعد پتو رو کشید رو سرش گفت حتما اشتباه شنیدی من اصاا تو خواب حرف نمیزنم
بعدم صداش کردم با اینکه فهمیدم بیداره اما خودشو زد به خواب
عادت میکنم
