جزعی در حد حرف من خیلی احترام مهمون میگیرم وقتی میاد تو خونم مخصوصا مامانم گفتم نرو بمون عصره میوفتی شب بشین داد زد که من نمیتونم تو این غریبی بمونم و خونه خودم راحتم و این حرفا منم خیلی زورم اومد از حرفش گفتم تو که نمیتونی توی غریبی بمونی پس چرا دخترتو دادی به غریب گفت تو عادت کردی و من نمیتونم بخاطر بچه های شیر به شیرم میگفت خاک تو سر مادر شوهرت که نمیاد کمکت کنه تو توی غریبی گفتم به اون چه خب اونم حق داره تو دخترتو که با زحمت بزرگ کردی برات مهم نبوده دادی شهر دورمیخای اون مهم باشه براش
یاد بمون نرو سمیه افتادم
عزیزم مگه از همسرت ناراضی هستی
دیروز زن عموی شوهرم بنده خدا اومد ۲ دیقه نشست مغزش خورد انقد گله کرد ابروم رفت کلا
رابطت با شوهرت چطوره؟
خب خداروشکر ک شوهرت خوبه ولش غصه اسنو نخور ک اگه شوهرم بد بود فعلا ک خدا رد شکر میگی خوبه
اگر خانواده ی خوب نداری عوضش شوهر خوب داری
سعی کن رفت و آماده ات و با خانواده ات کمتر کنی تمام فکرت و بزار واسه ی پیشرفتت
اگر مادرت گفت چرا امدی غربت بگو بخاطر شما امدم
مادر خیلی مهمه تو زندگیه آدم
ولی الان باید فکر خودتو زندگیت وشوهرت باشی
خداروشکر کن که میاد سرمیزنه شما میری ....بنده خدا حتما توخونه خودش راحت تره والا من ۵دقیقه باخونه مادرم فاصله دارم خودم زود زود میرم ولی مادرم دوماه یه بار میاد یه ناهار یا شام میخوره میره ،میگه خونه خودم راحتم شماها باید زیاد بیاید.ما خواهر برادرا هم زیاد اصرار نمیکنیم...وقتی به زور نگهش میداریم ناخوش میشه .ماهم راحتیشو میخوایم.شماهم حساس نشو خودت برو.ناراحتش نمیکردی کاش
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
7 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز