دستهايم را در باغچه مي كارم سبز خواهد شدكوچه اي هست كه در آنجاپسراني كه به من عاشق بودند، هنوزبا همان موهاي درهم و گردن هاي باريك و پاهاي لاغربه تبسم هاي معصوم دختركي مي انديشند كه يك شب او راباد با خود بردمن پري كوچك غمگيني را مي شناسم كه در اعماق اقيانوسي مسكن دارد دلش را در يك ني لبك چوبين مي نوازد، آرام، آرام. پري كوچك غمگيني كه شب از يك بوسه میمیرد و سحرگاه از یک بوسه به دنیا خواهد آمد
یکسال پیش هیچ امیدی نداشتم، همه روش ها رو امتحان کردم تا اینکه بعد از کلی درد کشیدن از طریق ویزیت آنلاین و کاملاً رایگان با تیم دکتر گلشنی آشنا شدم. خودم قوزپشتی و کمردرد داشتم و دختر بزرگم پای پرانتزی و کف پای صاف داشت که همه شون کاملاً آنلاین با کمک متخصص برطرف شد.
سایت چند دسته آدم داره(۱ اونایی که دنبال دعوان ینی تو حتی بگی طرف انقد بی فرهنگه انگار از چلغوز آباد اومده سریع میان میگن:《واقعا نمیفهمم مگه چه بدی از چلغوز آبادیا دیدین اوناهم انسانن یکم ادم باشید》(۲ اونایی که ادعای روشن فکریشون میشه مثلا طرف میاد میگه از دوس پسرم حاملم اونا میگن عیب نداره تو که گناه نکردی نیاز طبیعی انسانه برو بچرو سقط کن)(۳اونایی که پاچه خوارن هرچی میشه زرتی نی نی یار تگ میکنن)(یه عده هم هستن که کلا انرژی منفین یه جور میان میگن آی بدبختم انگار ما خودمون علی بی غمیم)(۴ این دسته خیلی رومخن اونایی که طرف قضیه مرگ و زندگیشه میان میگن ن نمد عه عجب آخی خب یکی نیس بگه بابا آدم درست اینایی که تو میگی ب چه دردش میخوره خودشاخ پندار خفن)(۵ اونایی که خودشان را برای پربازدیدی جر میدهند)(۶ کاربر های محترمی که جواب سوالتو میدن بدون نمک ریختن)(و در آخر اونایی که چندین ساله عضون ولی تعداد پستاشون ۵ تا دونه نمیشه(خیلی مظلومن)قصه ی ما به سر نرسید کلاغه به خونش نرسید😐🍃
🌱 فإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرًا 🌱به یادآر شبی را که با بغض و گریه سر کردی و هر ثانیه انگار جان می دادی و تصور میکردی که این شب، تمام نخواهد شد.اما صبح ، با تلنگر آفتاب بیدار شدی، رسوبات غم را از صورتت تکاندی نفس عمیقی کشیدی، ازجایت بلندشدی و ایستادی تا قـویتر از روزهای قبل، برای آرزوهایت، تلاش کنی .غصه ها همینقدر کـوتاهند و سختی ها همینقدر زودگذر .
🌱 فإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرًا 🌱به یادآر شبی را که با بغض و گریه سر کردی و هر ثانیه انگار جان می دادی و تصور میکردی که این شب، تمام نخواهد شد.اما صبح ، با تلنگر آفتاب بیدار شدی، رسوبات غم را از صورتت تکاندی نفس عمیقی کشیدی، ازجایت بلندشدی و ایستادی تا قـویتر از روزهای قبل، برای آرزوهایت، تلاش کنی .غصه ها همینقدر کـوتاهند و سختی ها همینقدر زودگذر .
دستهايم را در باغچه مي كارم سبز خواهد شدكوچه اي هست كه در آنجاپسراني كه به من عاشق بودند، هنوزبا همان موهاي درهم و گردن هاي باريك و پاهاي لاغربه تبسم هاي معصوم دختركي مي انديشند كه يك شب او راباد با خود بردمن پري كوچك غمگيني را مي شناسم كه در اعماق اقيانوسي مسكن دارد دلش را در يك ني لبك چوبين مي نوازد، آرام، آرام. پري كوچك غمگيني كه شب از يك بوسه میمیرد و سحرگاه از یک بوسه به دنیا خواهد آمد