2777
2789
سلام بچه ها.حالا که به سلامتی همه فارق شدیم بیاید بگیم چیکار کنیم شیرمون زیاد شه با چی بخوریم که بچه مون نفخ نکنه و...تاپیک رو تعطیلش نکنین هااا😇😇😇مرسی بچه ها😘😘😘😘

بچه‌ها، باورم نمی‌شه!!!!

دیروز جاریمو دیدم، انقدر لاغر شده بود که واقعاً شوکه شدم! 😳 

از خواهرشوهرم پرسیدم چطور تونسته انقدر وزن کم کنه و لباس‌های خوشگلش اندازش بشه. گفت با اپلیکیشن "زیره" رژیم گرفته.منم سریع از کافه بازار دانلودش کردم و رژیممو شروع کردم، تا الان که خیلی راضی بودم، تازه الان تخفیفم دارن!

بچه ها شما هم می‌تونید با زدن روی این لینک شروع کنید

سلام دوستان ببخشید که خاطره زایمانم روبا 20 روز تاخیر تعریف می کنم . 2ام ابان که رفتم دکترم هفته 37 بودم بعد از معاینه لگنی گفت تا 7 8 10 روز دیگه زایمان می کنی و لگن عالی داری برو خدا رو شکر کن و نامه بیمارستانم رو نوشت و تاریخ 7ام زد که جمعه بود . گفت اگه جمعه زایمان نکردی شنبه بیا مطب تا معاینه کنم . هر روز ظهر با دوستم که دو هفته از من جلوتر بود می رفتیم پارک و 2 ساعت راه می رفتیم و کلی پر حرفی می کردیم.دوستم از موقعی که وارد ماه اخرش شده بود همش درد داشت و هر لحظه احتمال می دادیم نی نیش بیاد . ولی من تو خودم این امادگی رو نمی دیدم که بخوام اخر هفته زایمان کنم و همش فکر می کردم تا هفته 40 باید صبر کنم . جمعه صبح رفتم خونه مادر شوهرم و ظهر اونجا بودیم . جاریم می گفت تو الان باید بیمارستان باشی و بزایی ومنم گفتم کو تا زایمان !!!! شب هوس کباب ترکی کردم با همسرم رفتیم شام بیرون و 2 ساعت هم پیاده روی کردیم . آخر شب هم امدیم خونه، قبل خواب رفتم دستشویی و زمانی که خودم رو با دستمال خشک کردم ترشح تخم مرغی شکل ولی کمی سفت تر دیدم که ازم دفع شده و فهمیدم موکس هست و زایمانم نزدیکه . 8/8/95 صبح ساعت 4 صبح از دل درد از خواب بیدار شدم دردش مثل دل درد پریودی بود .پاشدم رفتم دستشویی که دیدم از رون پام آب رو پایین می ره. فهمیدم کیسه ابم پاره شده ولی کم . راحت و خونسرد بودم راحت دستشویی کردم و نوار بهداشتی گذاشتم و کیفم رو پرونده پزشکیم رو برداشتم و همسرم رو بیدار کردم و رفتیم بیمارستان نزدیک خونه ، با این تصور که یک معاینه می شم و میام خونه راه میرم و هر موقع دهانه خوب یاز شد و آماده بودم ساک بچه رو هم بر می دارم و می رم بیمارستان خصوصی که دکترم اونجاست و نامه برام نوشت. ساعت 5 بیمارستان نزدیک خونه رفتم (بیمارستان فوق تخصص زنان و زایمان بود )و بعد پذیرش و معاینه سریع بستری شدم .انقدر سریع کارها پیش رفت و دردام داشت بیشتر میشد که دیگه برام مهم نبود کجا و کدوم بیمارستان دارم زایمان می کنم. با ویلچر سریع بردنم طبقه 4 ام که مختص زایمان بود . اتاقم شماره 6 بود یک پنچره بزرگ و نور گیر داشت با یک ویو عالی یک تخت بزرگ وسط اتاق بود و یک تخت نوزاد سمت راست کنار پنجره و یک حمام دستشویی بزرگ سمت چپ و یک میز و چندتا کمد سمت راست پنچره .هنوز داشتم اتاق رو برانداز می کردم که یک خانم با روپوش سبز امد داخل و خودش رو معرفی کرد و گفت من مامات هستم و تا آخر زایمان کنارتم ، کاری و چیزی لازم داشتی به من بگو .دردام داشت زیاد می شد. بعد معاینه پرسیدم دهانه چقدر بازه گفت 1سانت هم نیستی و من گفتم پایین گفتند 2 سانت بازی که گفت الکی گفتند و من وا رفتم که هیچ آماده نبودم . گفت دوست داری برو دوش بگیر تا دردات کمتر بشه .منم از خدا خواسته رفتم داخل حمام شاید 20 دقیقه اون تو بودم و با آب گرم کیف می کردم و همزمان به دمنوش ها و روغن کرچک و تمام کارهایی که لیست کرده بودم که این هفته انجام بدم ولی به هیچکدام نرسیدم فکر می کردم و برای یک لحظه از اینکه موقع زایمان معده ام کار کنه و باعث خجالتم بشه یک طوریم شد. که خدا رو شکر تو همون حمام توالت فرنگی بود و معده ام منو از خجالت زدگی بعدا نجات داد. از حمام که امدم بیرون دیدم برام صبحانه گذاشتندو شیر رو با خرما خوردم ولی نون و پنیر و باقیه رو نخوردم ترسیدم باز معده کار دستم بده موقع زایمان . ماما پشت مسزش نشسته بود و چیزی یادداشت می کرد . که برام یک توپ بزرگ یوگا اورد و گفت بشین رو توپ و درجا بزن اروم. یک ربعی رو توپ نشستم ولی دردام بیشتر شد دیگه رفتم رو تختم دراز کشیدم .ماما برای چک کردن ضربان قلب آیت نوار دور شکم وصل کرد و بعد هم سوند فرستاد داخل رحمم و سرم وصل کرد تا موقع زایمانم 2-3 تا سرم استفاده شد. ساعت 10 بود که بعد معاینه گفت 3 سانت بازی و چون دردام زیاد بود برام شیاف گذاشت و باز ساعت 11 دوتا مسکن برام گذاشت . دردام بیشتر می شد و من فقط ملحفه که روم بود رو چنگ می زدم ودردام بیشتر می شد و نفس کشیدن برام سخت تر می شد .تا لحظه زایمانم ماما چند بار برای نفس کشیدنم بهم تذکر داد که نفس عمیق و درست بکشم وگرنه روند خوب پیش نمی ره و چون تند تند ضربان آیت رو چک می کرد منم ترسیدم نکنه براش اتفاقی بیوفته تمام سعیم رو می کردم که درست نفس گیری کنم .ماما هم می گفت اگه خوب همکاری کنی همه چیز زود و خوب پیش می ره . ساعت 12 بود که گفت پیشرفتت خوبه و 12/5 حس می کردم یک چیزی داره فشارش به دهانه بیشتر می شه که ماما گفت 8 سانت شدی و دکتر هم بالا سرم مرتب رژه می رفتم دیگه دردام غیر قابل تحمل شده بود و به موهام چنگ می زدم و التماس می کردم یک چیزی بزن به من که انقدر درد نکشم . دکتر گفت دیگه به لحظه اخر داری نزدیک می شی من موهاشو می بینم و باید کارهایی که می گم رو انجام بدی و در اخر با سه بار تلاش و زور زدن آیتم امد بغلم (لحظه زایمان به هیچ عنوان سروصدا یا جیغ نزدم) و گذاشتنش رو شکمم و بعد گذاشتنش رو تخت خودش و پزشکش امد بالا سرش و معاینه می کرد و تو این فاصله به راحتی جفت رو از من جدا کردند و شکمم روخوب تخلیه کردند و بعد شروع به بخیه زدند کردندو من کاملا هوشیار بودم و همش با ماما و دکتر حرف می زدم و سوال می کردم .تو این فاصله هواسم به آیت بود از لحظه ای که به دنیا امده بود تا موقعی که می خواستند ببرنمون بخش چشماش باز بود و دور و برش رو نگاه می کرد و دستاش رو تکون می داد . بخیه زدن که تموم شد برام یک ظرف کاچی و یک ظرف سوپ و یک پرس چلو کباب اوردند .که به خاطر بخیه زیاد بهم گفتند ملین بخور تا یبوست نگیری که اذیت می شی. منم کاچی و سوپ رو خوردم .بعد پرستار امد وآیت رو گذاشت بغلم و نحوه شیر دادن رو بهم اموزش داد و گفت هر موقع شیر خورد می تونید برید بخش . ساعت 3 بردنمون بخش که ساعت ملاقات هم بود از صبح ساعت 6 تا 2 بعداز ظهر جاریم تو بیمارستان بود 2 تا 3 هم مادر شوهرم هنوز خانواده خودم در جریان نبودند . ساعت ملاقات جاریم ، خواهر شوهرم ، شوهرم امدند دیدنمون و ساعت 6 خواهرم از سر کارش امد دیدنم و مامانم ساعت 7 امد که تا فردا پیشم بمونه و مادر شوهرم رفتند خونه .فردا صبح هم دوباره برامون کاچی اوردند وصبحانه و ساعت 9 هم پزشک کودکان دوباره بچه رو چکاپ کردندو چون مدفوع کرده بود اجازه دادن مرخص شیم . ساعت12 همسرم کارهای ترخیص رو انجام داد و رفتیم خونه مامانم. تو این 20 روز که خونه مامانم هستم همه چیز خوب پیش رفته و تنها بخیه های زیاد اذیت می کرد که همش دراز کشیده بودم و با هر بار دستشویی رفتن باید کامل با سشوار خشک می کردم تا زود خوب بشه . آیت هم بچه خوبیه و آخر شب که شیر می خوره تا سحر بیدار نمی شه ساعت 4-5 صبح که پوشکش رو عوض می کنم بیدار می شه و شیرش میدم .در کل همه چیز خوب بود از زایمانم و کادر بیمارستان خیلی راضی هستم فقط بخیه هام خیلی اذیت می کردندو اینکه خودم از لحاظ روحی برای زایمان هنوز آمادگی نداشتم با وجودی که دکترم تاریخ رو مشخص کرده بود . آیت در 38 هفته 2روز با وزن 3200 و قد 52 و دور سر 34 به دنیا امد انشا... همه دوستان زایمان خوب و راحتی داشته باشند و نی نی شون رو به سلامتی بغل کنند .
ما باید برای خوشبخت زیستن، موقعیت های مناسب ایجاد کنیم، نه اینکه در انتظار آن باشیم.
سلام... خانوما یه سوال اول اینکه چن روزه زایمان کردین؟ بعدش نینیتون شیر کمکیم میخوره یا فقط سینتونو میخوره؟؟ یکیم اینکه من بدجوری تو خونه حوصلم سر میره میخواستم ببینم شماهم مث من حوصلتون سر میره؟؟ من فقط به این فک میکنم خدایا با بچه کوچیک چطوری برم بیرون؟؟ بیرون چطوری شیر بدم بهش؟؟ مامانم هنوز پیشمه اما نو خونه دیوونه میشم.. مهمونیم نمیذارن برم میگن بعد چهلمت... راهنمایی کنید لطفا
سلام صبح تون بخیر من 13روزه زایمان کردم نی نی ام فقط شیر خودمو میخوره.منم همش حوصله ام سر می ره ولی سعی میکنم با پسرم بازی کنم. آئیریکا جون تبریک میگم. بچه ها دیگه کم کم نوبت خاطره زایمانمونه.مثل اون دوستوعزیزمون ماهم بنویسیم
سلام دوستان ایت فقط شیر خودم رو می خوره و تا الان که٢٠روزشه خونه مامانم هستم بابام رفته کربلا و گفته تا برمی گردم پیش مامان و خواهرت باش منم از خدا خواسته و پروووووو منم بابت بعضی کارهای نی نی نگرانم و بیشتر چون سرعت عملم پایینه خراب کاری می کنم ولی شنبه ها من و ایت تنهاییم چون مامانم شیف حرم داره و خواهرم که هر روز میره سر کار .شنبه ها تمام تلاشم رو می کنم مامان خوبی باشم. اگه برم خونه خودم همسری هم خیلی کمک می کنه .
ما باید برای خوشبخت زیستن، موقعیت های مناسب ایجاد کنیم، نه اینکه در انتظار آن باشیم.
سعی می کنم خوردنی مقوی و شیرافزا بیشتر بخورم . راستی از موقع زایمان تا الان ٨کیلو کاهش وزن داشتم . شکمم رو چند روز بستم ولی نتونستم تحمل کنم . شما شکم بند یا گن بستید؟چقدر کاهش وزن داشتید؟
ما باید برای خوشبخت زیستن، موقعیت های مناسب ایجاد کنیم، نه اینکه در انتظار آن باشیم.
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز