منو همسرم با هم آشنا شدیم و عاشق شدیم و خانواده ها راضی نبودن خانوادمون راضی کردم ولی خانواده همسرم چون مسیر طولانی بود شایدم چون ازشدبزرگتر بودم مخالف بودن همسرم اصرار کرد با اینکه دیوانه خانوادم هستم ولی بدون اونا عقد کنیم منم عاشق بودم و جاهل و ...
از خدامم بود ک عقد کنیم ولی الان میگم کاش صبر میکردم خانواده عزیز همسرم راصی میشدن عقد کردیم ولی خانواده ش نبود
بعد عقد پدر و مادر همسرم چمدون اوردن و ..
خیلی شرمنده شدم
برام دو تا عروسی گرفتن شهر خودم و شهر خودشون
خواهر شوهرم الان مثل فرشته ها
جاریم ک عشقه عشق دیوونشم میرم شمال دوست دارم لحظه لحظه کنارم باشه برادرهای شوهرم تاج سر مهربون باورم نمیشه حتی یکبار به روم نیاوردن ک بدون اونا عقد کردیم
فقط چند بار گفتن راضی نبودیم ولی الان دوستت داریم منم دیوونشونم اصلا باورم نمیشه خدا فرشته های زمین شو نصیبم کرده