2777
2789

ماجرا از اونجا شروع شد که داییم با یه معرف با زنداییم آشنا شد ، اونا از خانواده ی خوبی بودن به ظاهر ، با ایمان . اهل نماز و هیئت و اینا ، مام تقریبا یه خانواده ی مذهبی بودیم و اول کاری حس کردیم به هم میایم فقط زنداییم یکم پوشش راحتی داشت که خوب چون داییم هم خیلی آدم معتقدی نبود مامان بزرگمفت وقتی عقایدشون شبیه همه و مثل همن مام دخالت نکنیم و بذاریم با هم آشنا شن

یکسال پیش هیچ امیدی نداشتم، همه روش ها رو امتحان کردم تا اینکه بعد از کلی درد کشیدن از طریق ویزیت آنلاین و کاملاً رایگان با تیم دکتر گلشنی آشنا شدم. خودم قوزپشتی و کمردرد داشتم و دختر بزرگم پای پرانتزی و کف پای صاف داشت که همه شون کاملاً آنلاین با کمک متخصص برطرف شد.

اگر خودتون یا اطرافیانتون دردهایی در زانو، گردن یا کمر دارید یاحتی ناهنجاری هایی مثل گودی کمر و  پای ضربدری دارید قبل از هر کاری با زدن روی این لینک یه نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص دریافت کنید.

2803

خلاصه بعد یه ماه داییم گفت من مبخوامش و عاشقشم و فلان ، مام چون دیدیم دیگه داییم خیلی اصرار می‌کنه و فلان گفتیم باشه ، زنداییم گفت من بله برون نمیخوام، عقد نمیخوام و کلا هیچ مراسمی نمیخوام می‌خوام که خیلی ساده باشم ، تا جایی که فقط یه رینگ ساده گرفت و گفت من کلا اهل سادگیم و داییم بیشتر از قبل عاشقش شد و مام خیلی خوشمون اومد که چه دختر خونگرمی

2804

واقعا هم همین بود باهامون خیلی گرم گرفت می‌گفت می‌خندید ، مامان بزرگم گفت دست خالی خیلی زشته و بالاخره عروس میاریم ، با زنداییم حرف زد و راضیش کرد که برن سرویس طلا بخرن و روز عقد هم یه سرویس طلای خیلی قشنگ و سفارشی داد هم یه گردنبند برای زیر لفظی ، خلاصه عقدشون خیلی خوب گذشت و چند ماه گذشت ، داییم به خاطر رشته ش و تلاشهایی که کرد تونسته بود که یه کارگاه تقریبا بزرگ راه بندازه و تو کارش هم خیلی خیلی موفق بود و البته با برادرای زنداییم شریک پنجاه پنجاه

2805
2801
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز