من بی نهایت با خانواده ی شوهرم مهربون بودم. مثل خانواده ی خودم باهاشون رفتار میکردم. اما اونا از من بدشون میاد به شدت چون معتقدن پسر خوبشونو ازشون گرفتم. باهام قطع رابطه کردن . با اون یکی عروساشون مهربونن. دلم شکسته از دستشون. من ازدواج نکردم که از طرف خانواده ی همسرم طرد و تحقیر بشم. خانواده ی خودم نزدیکم زندگی میکنن تنها نیستم. خیلی هم مهربونن باهام. اما خجالت میکشم سر هیچ و پوچ از پسرشون و عروسشون و نوه هاشون گذاشتن. اصلا بچه های منو ندیدن
نمک تو کفش بریزی زودتر پامیشه میره والا من اینطوری شنیدم 😕
اسی مرگ موش بریز خودتو خلاص کن
وایتکس بریز تو جای
زعفران و گل گاو زبان جفتش خیلی گرونه .اسراف در مواد غذایی گناهه
مگه گل گاو زبون دلپیچه آوره 😐
من خودم باشم که قشنگ متوجه میشم هم از طعمش هم از بدحالی بعدش... یه کم سیاست داشته باش . یهو شروع کن به محبت کردن بهش میدونم نفرت انگیزه ولی فک کن داری فیلم بازی میکنی .. شوهرت وقتی ببینه با مادرش مهربونی قلبی عاشقت میشه و اون مادرم وقتی محبت ببینه دیگه روش نمیشه بدی کنه ... شاید اولش با نفرت محبت کنی ولی کم کم همه چیز عوض میشه البته منظورم از محبت احترام نیس منظورم محبته همون طور که ادم به مادر خودش محبت میکنه
نکن عزیزم چیزش بشه بعدن پشیمون میشی
اسی هم درد هستیم ولی کاریش نداشته باش چوب خدا صدا نداره یه روزی خدا جوابمونو میده صبر داشته باش من مادرشوهرمو دادم دست خدا عذابش بده
نری کار اشتباه کنی چیز بش بده و یک عمر پشیمون بشی هرگز ولش کن
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 ثانیه پیش
4 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز