بعد از نه من،داییم اینا ارتباط رو با ما تقریبا به صفر رسوندن
من تقریبا خونه نشین شده بودم.بعد از اونهمه درس نیاز به استراحت داشتم.
چند ماه بعد از این اتفاقات،از بسیج دانشگاه به من زنگ زدن و یه موردی رو معرفی کردن
با ایمان،خوش رفتار،با خونواده و محترم.سنش و کارش رو گفت
انقدر باهام صحبت کرد و از خوبی هاش گفت تا قبول کردم با پدرم هماهنگ کنن و بیان تا ببینیم همو و صحبت کنیم