بلاخره منم زایمان کردم .وارد چهل هفته شده بودم .به خاطر کوتاهی سرویکسم خیلی وقت بود انتظار زایمان رو میکشدم . هفته 38 رفتم پیش دکتر ازش خواستم معاینه ام کنه ولی به خاطر وزن کم دخترم و اختلاف سن بارداری توی سونو با ال ام پی معاینه نکرد . منم اصراری نکردم بس که از معاینه بد شنیده بودم خلاصه منم رفتم خونه وبا حوصله از اون روز شروع کردم به گل گاو زبون خوردنو پیاده روی بیشتر و خوردن خرما و ............... New2New2 خلاصه هفدهم که شد عصری با شوهرم ومامانم از خونه ی خودمون تا خونه ی مادرم اینا پیاده رفتیم احساس کوفتگی توی پایین تنه ام میکردم .بعد با شوهرم رفتیم بیرون یه چیزی بخوریم ومن آب هویچ بستنی خوردم چون شنیده بودم تو روزای آخر برای شروع شدن انقباضات آب هویج خوبه . شب هم با وجود همین احساس کوفتگی شدید ودل پیچه ای که دو سه روز بود شروع شده بود خوابیدم اما هر از چند گاهی با دردی شبیه دل پیچه بیدار میشدم نزدیکای صبح دردم منظم نبود اما یکم شدید تر شد صبحانه خوردیم رفتم دستشویی و حس کردم یکم موکوس دفع کردم اما خودمو زدم به اون راه که نه بابا این موکوس نیست . وقتی به شوهرم گفتم شوهرم دادزد وزد توسرش گفت یااباالفضل!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! منم یه یک ساعتی داشتم بهش میخندیدم:3 (12)3 (12) . شوهرم با وجود مخالفت من زنگ زد به مادرم که بیاد آخه مادر من این موقع ها هول میشه و بیشتر استرس وارد میکنهHuhHuh: .خلاصه مامانم هم اومد و مطابق با پیش بینی من انقدر هول کرده بود که یادش رفته بود درست لباسشو عوض کنه. از در که اومد من داشتم ظرفای صبحانه رو میشستم که با رنگ پریده وصدای که پر از استرس بود اومد گفت چه کار میکنی بدو بریم زایشگاه . منم گفتم اول میریم پیش دکترم معاینه ام کنه آخه همون روز وقت برای معاینه داشتم گفتم من خودمو زیر دست ماما نمیندازم .خلاصه خونه رو تمیز کردم وحمام رفتم وزیر دوش قردادم انگار دردم خیلی بهتر شد ولی دردی که میگم در کل شبیه یه دل پیچه ساده بود نهارم برای ظهر گذاشتیم و رفتیم دکتر .از منشی خواستم به خاطر انقباضم بهم زود نوبت بده وخدا خیرش بده زود به من نوبت داد رفتم دکتر معاینه کرد دردش خیلی قابل تحمل تر از چیزی بود که میگفتن رفتیم دکتر بهم گفت 6 سانت باز شدی بدو که نینی داره میپره بیرون!!ExclamationExclamationنامه هم برای زایشگاه بهم داد وگفت تحملت تو درد خیلی خوبه 4 ساعت دیگه نی نی رو میبینی . شوهرمم متعجب شد از این که من به 6 سانت رسیده بودم. خلاصه مستقیم رفتیم زایشگاه و ناهارم نخوردیم .توی ماشین هم انگار دردا کم شده بود ویا اصلا محو شده بود یه لحظه ترسیدم گفتم پس کو اون دردی که انقدر ازش بد میگن نکنه من نتونم طبیعی زایمان کنم .بعد از تشکیل پرونده و گرفتن لباسا رفتم بستری بشم یه خانم افغانی هم اومده بود وبچه دومش بود اونم 6 سانت باز بود ومثل من ریلکس بود ماما ها بهش با یه حالت خنده گفتن مطمئنی بچه پنجم شیشم نیست وخندیدن و من اون موقع کلی داشتم خجالت میکشدم که نامه رو بدم ! که یهو ماماهه با دیدن نامه گفت امروز چه خبره شیش تایی ها همه دارن میانSurprisedSurprisedبعد بهم گفت برم توی یه اتاق تا بازم معاینه ام کنه. معاینه ام کرد صدای قلب نی نی رو هم شنید وگفت دکترت راست گفته 6 سانت بازی.از ماماهه پرسیدم از این به بعدش خیلی بده؟ بهم گفت نه تو که تا اینجا رو انقدر راحت تحمل کردی بقیه رو هم میتونی و یه اتاق دیگه رو نشون داد گفت اونجا لباسمو عوض کنم ومنم با کمپوتایی که دستم بود (شوهرم خریده بود) وهمه رو هم درشون باز بودو همش آبش میریخت وکلی روی اعصاب بود رفتم تا لباسامو عوض کنم. و مامانم هم باهام اومد که لباسامو بگیره .خیلی نگران بود ومن میترسیدم این نگرانی به شوهرم هم منتقل بشه آخه چرا وقتی همه چیز رو به راهه آدم استرسی بگیره که فقط مرگ طرف اون استرسو بهش منتقل کنه. خلاصه رفتم توی یه سالن که انتهاش ایستگاه پرستاری بود نامه منو یه خانم جوونه گرفت وبعد از خوندنش بهم گفت تو چرا داری میخندی HuhHuhHuhبهش گفتم چطور ؟گفت والا هر کی میاد اینجا گریه میکنه. بعد بهم گفت برو اتاق لیبر 1 منم رفتم 3 تا تخت داشت و من روی تخت خالی خوابیدم ویک نفر هم اومد باهام وسایلمو جابه جا کرد .بعد یه ماما اومد که جوون بود وبرام انژیوکت زد ورفت بعد یه کارشناس بیهوشی اومد و گاز بیحسی بهم داد که خیلی تحمل دردا رو بهتر میکرد.بعد از یک ساعت یه مامای دیگه اومد معاینه کرد وگفت همون شیش سانته، ماما گفت پاشو کف پاهاتو به هم بچسبون وچپ وراست برو منم همین کارو کردم. داشتم میترسیدم که کم کم حس کردم دردام داره بیشتر میشه، امیدوار شدم .هم اتاقی هام که سزارینی بودن ازم میپرسیدن درد داری؟ 3 (12)3 (12).وای تو چقدر صبوری!!!!!!!! بعد از یه مدت بود که اومد دوباره معاینه کرد وگفت 7 سانت شدی خوشحال شدم ویهو بعد یه یک ساعت حس کردم داره بهم زور میاد به ماما گفتم وگفت پاشو وسایلتو جمع کن بریم .پا شدم رفتم اتاق زایمان از این به بعد فقط درد نبود فشارم بود ولی خبری از اون درد وحشتناک معروف نبود و همه اینا به خاطر لطف خدا بود واین که من بی قراری نمیکردم وصبور بودم حتی ماما هام داشتن بهم میگفتن تو چقدر صبوری یه خانم اونجا بود با این که بچه سومش بود خیلی جیغ و داد میکرد من خیلی ترسیدم آخه تو درداش میگفت بچمو بکشید خودمو راحت کنیدومن به مامام گفتم یعنی منم اینطوری میشم گفت نه همه که مثل تو خانم نیستن. اینا فکر میکنن علت درداشون مائیم ومن کلی به خودم بالیدم:ShyShyShy حس فشار خیلی زیاد بود به من گفتن برو بالای تخت که من ازشون خواستم انقباضم تموم بشه بعد برم بعد از کمی مدت ماما بهم گفت با هر فشار زور هم بزن ومنم میزدم واعتراف میکنم اینجا مرحله سختی بود .یه چند دقیقه بعد به مامام گفتم میشه برم تو دستشویی زور بزنم. دستشویی خدارو شکر تو همون اتاق بود اونم گفت برو. وقتی رفتم اونجا آب گرم گرفتم به خودم و با هر انقباض زور زدم اینجوری راحتتر بودم که ماما بهم گفت بیا بیرون .اومدم بیرون ماما یه پارچه رو زمین برام پهن کرد و ازم خواست با هر انقباض بشینم و زور بزنم و گفت دارم موهاشو میبینم من این وسطه ازش پرسیدم مگه مو هم دارهBig GrinBig Grin وبعد رفتم روی تخت وبا چند تا فشار وزور سخت فاطمه خانم تو ساعت 16:45 دقیقه پا رو چشم ما گذاشت ومن خدا رو به خاطر این همه نعمتش شکر کردم .جفتم یه ده دقیقه دیگه اومد که درد نداشت یه 7_8 تایی بخیه خوردم که دوختنش چرا دروغ بگم درد داشت چون بی حس نشده بودم ولی خوب تموم حواسم به دخترم بود .راستی من سوره انشقاقو هر روز میخوندم سوره ی مریم هم همین طور زیاد خوندم فکر کنم بی تاثیر نبود .هر کسی هم راهنمایی خواست در خدمتیم.
چشمانت را چو گشودی در آغوش من از شوق آغاز زندگی گریستی تولد بهانه ی با تو بودن من است بیاید اینجا دختر گلیمو لایک کنید
http://photo.ninisite.com/Showphoto.aspx?vid=2014090616533597297
خدارو شکر مبارک باشه خانمی خدا شمارو برای فرشته نازت و اونو برای شما صحیح و سالم نگه داره عزیزم همه تو زایمان مثل هم نیستن من 70 ساعت درد کشیدم 18 ساعتش درد منظم 4 دقیقه یکبار بود و غیر قابل تحمل اهل جیغو داد نیستم اما اونجا واقعا آرزوی مرگ می کردم
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
بله صبا جون سوره ی مریمم خوبه آهان راستی من وقتی دردم شروع شد گلابو زعفرونم خورده
چشمانت را چو گشودی در آغوش من از شوق آغاز زندگی گریستی تولد بهانه ی با تو بودن من است بیاید اینجا دختر گلیمو لایک کنید
http://photo.ninisite.com/Showphoto.aspx?vid=2014090616533597297
چشمانت را چو گشودی در آغوش من از شوق آغاز زندگی گریستی تولد بهانه ی با تو بودن من است بیاید اینجا دختر گلیمو لایک کنید
http://photo.ninisite.com/Showphoto.aspx?vid=2014090616533597297