من پدر ومادر ندارم
کل خواهر بردارا هم با هم دعوایی هستن
جایی ندارم که برم، غصه اونا رو هم‌میخورم😔
میفهمم چی میگی مادرشوهر منم دقیقا همینه فقط به ظاهر میخاد بگه من خوبم به فکرتونم شوهرمم سادست
اما در اصل من هزا بار شده تنها موندم با بچه یا مریض بودیم هیچکس نبوده این عین خیالش،نبود فقط حرف میزنه عمل صفره یروزایی انقد زنگ میزنه ببینه کجایی گوشی رو پاره میکنه یه نوقعم میبینی شش،ماه خبرت نمیگیره چون پسرش هی میره پیشش
منم کرونا دارم هیچ جا نمیتونم برم تازه با این حال باید پرستاری مادرشوهرمم بکنم
من خودمم و گوشام شوهرم کاره بد تر اینکه پسرمم برده خونه مادرش چه عذابیه
اره همش الکیه بقول تو،والا من کار ندارم بخدا راضیم شوهرم بااونا زندگی کنه هفته ای یبار بیاد خونه خودمون ولی این قبول نداره مبگه منم باید حتما با شوهرم باشم،بعد هزاربار کار کردن روشوهرم یبار بهش گفته بود مامان انقدر هرروز به زنم زنگ نزن،قشنگ مادره همون روز زنگ زد بمن گفت فلانی گفته بهت زنگ نزنم ولی من میزنم!بخدا هیچکس اندازه من مشکل نداره بااینا،هنوز چهارماهم نشده زنگ زدم جنسین بچه رو بهش گفتم حتی قبل انومالی. گفت همه میگن عروست جنسیتو میدونی بهت نمیگه.درحالی که خداشاهده جنسیت رو من همون روز فهمیدم که خیلی زودتر از وقتم بود.اون زنگاشم فضولیه ولی تو مگه میتونی ثابت کنی میگه مادرم نگرانم اخه تو مادر منی؟!بزن به پسرت
یبار حموم بودم درعرض ده دیقه خدا شاهده ده بار به تلفن خونه و گوشیم زنگ زده بود من اومدم بیرون برا اولین بار باهاش بد حرف زدم گفتم مامان چرا اینجوری میکنی بذار من نیم ساعت ج ندم بعد هزاربار بزن،شروع کرد ننه من غریبم بازی که من خرم من نفهمم اره اره تو راست میگی،گوشیو گذاشت،دوهفته بعدم از شانس نکبت من سر یه جریانی مجبور شدیم اشتی کنیم اشتی هم نمیکردیم مینشست همه جا میگفت دوسش دارم نگرانشم نمیفهمه،مردمم طرفداریشو میکنن،زندگی من نکبت محضه،بخدا پدر خودمو دراورده پشت سرم پیش فامیلاش میگه عروسم خیلی خوبه اونام میگن انقدر خوبه تو ادم نیستی اون تعریفتو میکنه
