وای چه وحشتناک 🥺🥺🥺🥺🥺وقتی بیدار شدی چه حسی داشتی؟من صبح حس میکردم روحم داره تلاش میکنه از جسمم جدا بشه و مغزم کاملا فعال بود و میگفتم نترس پانیکه باز...بعد تو دلم میگفتم وای خدا دخترم پس چی؟تنم یخ کرده بود و فکرم پیش دخترم بود که کنارم خواب بود با بدبختی تکون خوردم و بلند شدم و بعد چند دقیقه تموم شد...دوباره خوابیدم تا چشامو بستم سریع تنم سر شد و گوشام مثه قطار سوت میکشید و سرد میشدم...مرگو به چشمم دیدم