2777
2789
عنوان

تو رو خدا دلداریم بدین. کمکم کنین. مامانم رو اعصابمه شوهرم قده.

| مشاهده متن کامل بحث + 4963 بازدید | 27 پست
زهره جان افرادی مثل مادر من و تو هر کسی کاری انجام بده از توش یه ایرادی در میارن، همسر تو جوونی کرده و جایی که نباید عصبی بشه از کوره در رفته اما مطمئنم اگه به پای مادرت هم بیافته باز مادرت از نوع معذرت خواهیش ایراد در میاره،
من اوایل خیلی اذیت میشدم ،من با همسرم رابطه خیلی خوبی داشتم، اما به محض اینکه تنها میشدم مادرم میگفت خاک بر سرت کنن، چرا انقدر بهش رو میدی ، هنوز هیچی نشده سوارت شده بدبخت، اینایی که میگم رو دقیقا روزی صد بار میشنیدم، جالبه من عقد بودم اما همسرم باید خرجم رو میداد چون اگه نمی داد همه میگفتن خسیسه، برای تو خرج نمی کنه ، حتی بابام به خودش زحمت نمی داد فکر کنه که دختر من که الان عقد و توی خونه منه پس خرجشم با منه....

به همه چیزش گیر میدادن، چرا این کار رو کرد، چرا اونجوری اب خورد، چرا جلوی فلانی کم بلند شد، نمی گم همسرم بی عیب بود، اما نسبت به عیبهای بزرگی که توی خانوادم موج میزنه اون هیچی نیست، اگه من هم از همسرم دفاع میکردم که قضیه خیلی بدتر میشد،

یه مدت که گذشت من دیگه کم اوردم، سعی میکردم جلوی خانوادم باب میلشون رفتار کنم، اگه با شوهرم تند برخورد میکردم هرهر میخندیدن و کیف میکردن، اما رابطه ما دو تا هی سردتر میشد، تا اینکه به خودم اومدم و تصمیم گرفتم که خانوادم رو با افکار خودشون بزارم، اگه هم حرفی بزنن دیگه نه از همسرم دفاع میکنم نه اینکه حرص میخورم، از این گوش میشنوم از اون یکی میریزم بیرون، بزار از همه رفتاراتون شکایت کنن، این ادما عوض نمیشن، البته قصدم جسارت نیست اما چون خیلی درکت میکنم بهت میگم که اصلا خودت رو زجر نده، مادر من که عوض نشد حرف هیچ کس هم به گوشش نمیره، واسه همین تعداد افرادی که میان خونه مادرم مهمونی تقریبا فقط بچه هاشن، اونم انقدر که غر میزنه چرا نمیاین، دیگه کسی نمیره خونشون، اینا هم هیچ جایی نمیرن

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

زهره جون
امیدوارم زودتر به ارامشی که حقته برسی. فقط بهت بگم که بعد از زایمان انقدرها هم که تصور میکنی احتیاج به کمک نداری. من از روز سوم همه رو فرستادم رفتند چون بودنشون بیشتر خسته ام میکرد. اگر شوهرت کمکت کنه خودت از عهده همه کار بر می آیی. تازه من سزارینی بودم و فکر می کنم کسایی که طبیعی زایمان کردند راحت تر باشند.
در ضمن بد نیست یک کارگز پیدا کنی که اون روزها برای کارهای خونه و پذیرایی کمکت باشه و مامانت رو هم در جریان بذاری که بدونه خیلی هم وابسته نیستی
عمر دو بایست در این روزگار
وای بوبی جون چقدر عین منی.
"،من با همسرم رابطه خیلی خوبی داشتم، اما به محض اینکه تنها میشدم مادرم میگفت خاک بر سرت کنن، چرا انقدر بهش رو میدی ، هنوز هیچی نشده سوارت شده بدبخت، اینایی که میگم رو دقیقا روزی صد بار میشنیدم، " اینی که گفتی برای من هم هزار با اتفاق افتاده.
"به همه چیزش گیر میدادن، چرا این کار رو کرد، چرا اونجوری اب خورد، چرا جلوی فلانی کم بلند شد، نمی گم همسرم بی عیب بود، اما نسبت به عیبهای بزرگی که توی خانوادم موج میزنه اون هیچی نیست، اگه من هم از همسرم دفاع میکردم که قضیه خیلی بدتر میشد، " این یکی هم ایضاً.
راه حلی که تو بهش رسیدی اینه که بذاری اونا هر چی می خوان پشت سر شوهره بگن و تو خودتو بزنی به نشنیدن و کری. راه خوبیه اگه من از پسش بر بیام چون خیلی کم طاقت شدم.
مرسی لیلای عزیز خدا کنه به کسی محتاج نشم. ایده کارگر هم خیلی خوبه.
عزیزم ما از وقتی رفتیم خونه خودمون اوضاع خیلی بهتر شده(البته الان چهار ساله که ازدواج کردیم و یک بچه هم دارم)، اوج این اتفاقات مال زمان عقد بود، میدونی من یکی از خواهرام ازدواج کرده ، اون همش میومد از خانواده شوهرش مینالید و هی حرفشون رو میزد و کلی سر همه گرم بود، اما من اصلا این کارا تو ذاتم نیست، اگه بهم بدی هم بکنن اهل این نیستم که همه جا بشینم جار بزنم، خلاصه خواهرم براشون سرگرمی تدارک میدید اما من نه، واسه همین هم انقدر روی اعصابم راه میرفتن که بالاخره دعوا راه بیافته و اینا بهونه داشته باشن برای غیبت و کوبوندن دیگران،

نشده تا حالا جایی بریم چه ختم چه عروسی و نرسیده به خونه نگن که چقدر بی شعور بودن،چقدر بی کلاس بودن ، خاله عروس اونجوری غذا خورد و.......................هر ایراده بنی اسرائیلی که فکر کنی

کسایی که چندین و چند ساله با این رفتار و اخلاق خو گرفتن نمی تونن خودشون رو عوض کنن، منم خیلی تلاش کردم اما دیدم فایده نداره، کاری که من کردم ارتباطم رو با خانواده ام محدود کردم در حد هفته ای یک بار میریم یه سر میزنیم و میایم، خیلی از زندگی خودم و خانواده همسرم بهشون اطلاعات نمی دم، همیشه میگم همه چیز خوبه ، دیگه سعی میکنم خیلی نشینم به گپ زدن و حرف زدن برای اینکه مثلا اگه بگم اشتها نداشتم مامانم در جا میگه که خوب شوهرت برات از بیرون غذا میخرید میخوردی! تا هم همسرم رو ببینه میگه مگه یه غذا چقدر خرج داره که نخریدی؟ ، حالا تا قیامت هم توضیح بدم که من اشتها نداشتم توی گوشش نمی ره که نمی ره ، حرف خودش رو میزنه، هم من هم همسرم دیگه عادت کردیم، من اوایل از همسری دفاع میکردم یا همسرم هم خودش سعی میکرد توجیه کنه ،اما الان دیگه هر دوتامون فقط یه لبخند میزنیم و رد میشیم، چون هر دو تایی قبول کردیم که اخلاق مادر م اینه و همینجوری پذیرفتیمش،

البته مادرم خیلی خصوصیات اخلاقی خوب داره ،خیلی زیاد، اما این اخلاق بد رو هم داره ، از من میشنوی با همسرت صحبت کن و بگو که این اخلاق مادرته و بخاطر اینکه مادرته دوسش داری حالا هر جوری که باشه، به همسرت هم بگو که حرفاش رو به دل نگیره چون نمیشه کاری کرد، نمیشه مادرت رو تغییر داد، سعی کن که یه جوری کدورت رو رفع کنی تا اعصاب خودت راحت تر باشه، مثلا یه لباسی چیزی برای مادرت بگیر خودت که تنهایی ببر بهش بده بگو همسرم روش نمیشد و خیلی پشیمونه و از این قصه ها، به هر حال ما داریم با یک جماعت زندگی میکنیم، اگه مادرت برای زایمانت نیاد باز همه هی میخوان ازت بپرسن کجاست، باز اعصابت داغون میشه، نمیگم که بهش محتاجی، اما میگم ما از همه طرف گیر افتادیم، باید همه چیز رو راست و ریست کنیم، البته من مطمئنم که برای زایمانت میاد ، مامانا خیلی مهربونن، اما اگه اختلاف ها رو حل نکرده باشی بازم به پرو پای هم میپیچن

از من میشنوی تو هم از این به بعد یک گوش در باش و یک گوش صد دروازه
خانمی حتماً حتماً فکر یک نفر برای بعد از زایمانت باش که بهت کمک کنه . حتی پیشت بمونه . مخصوصاً شب های اول. چون با این اوضاع و ورود مادرت به خونه و اختلافات و آتیش های زیر خاکستر، و بی خوابی ها و مشکلات بعد از زایمان برای خودت و همراهانت ، قطعاً اوضاع خراب تر می شه. به مامانت هم بگو برای اینکه شما خیلی خسته نشی کمک میارم و مامانت هم هروقت خواست بهت سر بزنه.
مشکلاتت اون موقع چند برابر میشه چون خودت هم خسته ای و ضعیف هم میشی و باید شیر هم بدی. همینطوری بعد از زایمان آدم سردرگمه و کم میاره چه برسه که اطرافیان هم به خاطر غرور خودشون ملاحظه آدم رو نکنن. وقتی الان که حامله ای و سختی ها فقط برای خودته ملاحظه ات رو نمی کنن مطمئناً بعداً که اون ها هم درگیر میشن و بی خوابی باید بکشن و ... اصلاً ملاحظه ات رو نخواهند کرد.
دایان جون مرسی از نظرت . ولی کاشکی مامانم بتونه بیاد چون اگه نیاد سرکوفت شوهرمو باید تحمل کنم. دیروز از مامانم عذر خواهی کرد ولی وقتی دید برای کمک نیامده خیلی ناراحت شد چون دیروز تخت و کمد مرا آوردند. من هم دیروز خیلی خسته شدم. تا تونست پشت مامانم غر زد و از بد بختی اش گفت که همچین مادر زنی گیرش امده. و من هی غصه خوردم و هی غصه......
سلام زهره جون من تازه عضو سایت شدم و مشکلتو خوندم.عزیزم منم این مشکلو دارم رفتار مامانم تنده و خودشو عقل کل میدونه و هیچکسو جز خودش قبول نداره ولی خوب شوهر من صبورتر از شوهر شماست نه اینکه غرغر نکنه اما خوب تا حالا تحمل کرده و جواب نداده البته چون من همیشه به جای اون جواب دادم.اما من به خاطر این مشکلم سه جلسه مشاوره رفتم نتیجه کلی شو به تو هم میگم.1-قبل از اینکه نگران هرکس دیگه ای باشی نگران آرامش خودت باش چون اگه به خاطر استرسی که داری خدای نکرده برات اتفاقی بیفته همون مادرت دست از سر همسرت بر نمیداره و سعی میکنه اونو مقصر کنه.2-مادر شما یکبار حق زندگی کردن به جای خودشو داره و لی حق نداره که به جای شما زندگی کنه و تصمیم بگیره و خواسته هاشو به شماتحمیل کنه3- مجبور نیستی همه حقایقو به هر دو شون بگی مثلا به همسرت بگو مادرم امروز زنگ حال تورو هم پرسید.یا اگه جلوی شوهرت با مادرت صحبت کردی بهش بگو مادرم سلام رسوند.به مادرتم همینطور مثلا بگو همسرت اصلاً از اینکه اون روز با شما تند برخورد کرده خوشحال نیست ولی نمیدونه چطوری نارحتیشو نشون بده و... جملالتی از این قبیل که اگه باهم رودرو هم شدن تو زیر سوال نری باور کن معجزه میکنه.امیدوارم مشکلت زودتر حل بشه و با آرامش نی نی تو در آغوش بگیری
زهره جون ... مادر منم همینطوره و حتی خیلی بدتر ...

من که اصلا رو کمک هیچ کس واسه همیشه حساب باز نکردم و نمیکنم و نیازی هم نمیبینم ... با هر کسی که باشه و بخواد زندگی شیرین منو به هم بزنه حتی برای لحظه ای , به راحتی دوری و دوستی رو انتخاب میکنم و به راحتی رابطه رو کم میکنم ... هیچ وقت نمیزارم ترس از اینکه شایددددددددد نیازی به کسی باشه همه ی اخلاقهای گند اون شخص رو تحمل کنم !!!

حتی اگر مادرم باشه ... چارچوبی داره ... هر کسی حریمی داره برای خودش .. بنظر من اینجا مادرت مقصره ... متاسفانه من هم این مشکل رو اوایل داشتم و واقعا نشستم دو دو تا چهار تا کردم دیدم چرا باید این لحظه های شیرین رو بزارم خرابش کنن ... الان نمیزارم کسی دخالت کنه و کسی به کسی از گل نازک تر بگه ... فقط با دوری و دوستی ...

مادرم خیلیییییییییی کارا کرد دخالت کنه ... اصلا اینطور بگم که من دو تا مادر شوهر دارم .... تا این حد!!!

من که تنهایی رو با همه ی سختی هاش شیرین میبینم ... و نمیترسم از چیزی که نرسیده ... و نمیترسم از اینکه شایدددددددددددددددد کمی نیازی پیدا کنم ... چون ترس از آینده ای که نرسیده دست و بال فکرمو میبنده ...

نترس ... راحت باش ... حق و عدالت رو رعایت کن ... همسرتو از خودت دور نکن ... همسرت برات میمونه و بس !

افسوس روزی خواهد آمد که بی دینی، نمادروشن فکری است!(دکتر علی شریعتی )
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز