سلام
بچه ها از اون جایی که نزدیک تولد سه سالگی پسرم هست خواستم خاطره زایمانش را ثبت کنم یاد سه سال پیش افتادم تو چند تا پست تند تند تایپ میکنم
من ماه آخر خونه مامانم بودم چون خونمون طبقه چهارم بود و بدون آسانسور خب سخت بود دیکه رفتم خونه مامانم ولی خب خیلی استرس اینو داشتم زمان زایمانم برسه و مامانم متوجه بشه آخه مامان من هم دیابت داره هم بیماری قلبی و زود دچار استرس میشه من به شوهر جان سفازش کزدم ماه آخر بیشتر نزدیکم باشه که اگه دردم گرفت سریع به بهونه ای بیام از خونه بیرون اما زهی خیال باطل
توی سونو nt تاریخ زایمانم ۱۴ خرداد زده شده بود و من روز سیزده خرداد درد داشتم اینقدر نی نی سایت را زیر و رو کرده بودم و خاطرات مختلف خونده بودم که میدونستم زایمانم نزدیکه ولی نباید زود برم بیمارستان دلم میخواست شوهرم زود بیاد خونه ولی آقا رفته بود خرید و بعد هم رقته بود خونه مامانش بازم خدا خیر به مادر شوهرم بده بهش گفته بود پاشو برو خونه خانمت پا به ماهه شاید دردش بگیره
به هر حال منم دردم میگرفت و باز آزوم میشدم فاصله دردام نسبتا زیاد بود تا رسید به وقتی که فاصله دردام به ۱۵ دقیقه یکبار رسید دیگه مامانم اومد تو اتاقم و از حالت چهرم و ... فهمید وقت زایمانه وای همون لحظه صورتش قرمز شد و فشارش بالا رفت که شوهرم رسید سوار ماشین شدیم مامانم اصرار منم میام منم گفتم نه نمیخواد میرم دنیال خواهرم و با اون میرم...