همیشه با خودم میگم چرا نگفتم شوهرم بیاد این بزرگترین اشتباهم بود چون اکه شوهرم تو اون وضعیت منو میدید ارزش کارم بیشتر براش معلوم میشد قدرمو بیشتر میدونست هر چند خیلی دوستم داره اما باید میدید من چه زجری کشیدم چون اوایل که زایمان کزده بودم کمی اذیتم کزد
خلاصه خواهرم اومد و بیچاره اون که تجربه زایمان نداشت چقدر بهش سخت گذشته بود بعدها بهم گفت من از شدت درد دستش را گاز گرفته بودم و تا یک هفت سیاه بود تا اینکه ۱۲ شد و خواهرم را بیرون کردن گفتن دیگه موقعه زایمانه دکترم هم اومده بود
داداشم و شوهرم میگفت وقتی خواهرم از اتاق بیرون رفته با رنگ پریده بدون اینکه به شوهرم و داداشم نگاه کنه مدام میگفته بدبخت زنی که ازدواج کنه بدبخت زنی که باردار میشه بدبخت زنی که طبیعی زایمان میگنه و ... الهی بمیرم برا خواهرم
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز