نه آخه میدونی من اگه این سه هفته کامل نمیدیدمشون ک الان بیچاره بودم کلی دعوا داشتم ک چرا نرفتم ، من جمعه ی هفته اول ک نرفتمو پیچوندم کلا
جمعه ی هفته ی دوم اونا اومدن خونه خواهر شوهرم ک نزدیک ماست، بعد ساعت 7 شب خواهر شوهرم زنگ زده افطار بیاید اینجا ، منم ب شوهرم گفتم ک من نمیرم چون مامانم نبود و مجبور بودم سحری اینا درست کنم ( بهونه بود برا شوهرم دلم نمی خواست برم) این آخر هفته حالا قصد دارم برا عید برم خونشون
ولی میدونی راستش زنگ هم نزدم چون دلم ازشون شکسته و ناراحتم ، نمیدونم اصلا دلم نمیاد زنگ بزنم و میدونم کارم اشتباهه اما دلم راضی نمیشه