یه بنده خدایی در حق یکی از دوستهام بد نامردی کرد و بعد یکسال دوستی و قول ازدواج ولش کرد و رفت البته اینم بگم که دوست من خیلی سفت بود و اون پسره چون به خواسته هاش نرسید بهونه گیری کرد و رفت و بین تمام دوستهای مشترکشون آبروی این طفلک رو برد که من با این بودم و این حرفها گذشت و گذشت و بعد 2 سال پسره بلایی به سرش اومد که اومد و به غلط کردم افتاد بابای پولدارش ورشکست شد خود پسره تصادف کرده بود و شل میزد و خلاصه درسشم ول کرده بود دوستم روزی که پسره داشت میرفت بهش گفت واگذارت کردم به صاحب اسمت امیدوارم بابت آبروی بربادرفته ام خواری و ذلتت رو ببینم و دید
مرگ انسان گاهی اوقات از نبود نبض نیست مرگ یعنی حال من با دیدن انگشترش