اومدم خونه مامانم ديروز دارم ديوونه ميشم
قهريم يه ساله دليلشم قبلا تاپيك زدم
نگيد مادر چون نيست
١٠٠٠ كيلومتر كوبيدم اومدم اما از وقتي پام رسيده دوست دارم برگردم
از صبح تو اتاقم
شدم مثل كسي مادرشوهرش باهاش قهره ولي مجبوره بره خونش بمونه اونم محلش نميزاره
جلو همسرم مجبورم ظاهر سازي كنم بيام برم والا عمرا نميومدم
با همسرم جنوب زندگي ميكنيم با اين ك اونجا غريبم گاهي هم حالم خراب ميشه از تنهايي اما رازيم اما اينجا مثل جهنمه