2777
2789
عنوان

یکسال از 7 آذر 1389..... تلخ ترین روز زندگی من.... گذشت

| مشاهده متن کامل بحث + 16491 بازدید | 174 پست
الان با خوندن تاپیکت کلی گریه کردم،منم یه سال نیست که بابامو از دست دادم و هنوزم تو شوکم،با این تفاوت که من بیچاره ماه اول بارداری بودم و بابام اولین بار که اومد خونم...........................................
آخه من از خانوادم دو ساعت دورم،خیلی خیلی خیلی بهم سخت گذشته و الانتم که دارم مینویسم بازم تنهام
لعنت به مشکل قلبی،بابای منم مشکل قلبی داشت
دوران بارداری واقعا برام سخت گذشت و همیشه فکر میکردم دوران بارداری بهترین دوران زندگیم میشه
الان فقط سلامتی اطرافیانمو از خدا میخوام..............فقط..........................

بچه‌ها، باورم نمی‌شه!!!!

دیروز جاریمو دیدم، انقدر لاغر شده بود که واقعاً شوکه شدم! 😳 

از خواهرشوهرم پرسیدم چطور تونسته انقدر وزن کم کنه و لباس‌های خوشگلش اندازش بشه. گفت با اپلیکیشن "زیره" رژیم گرفته.منم سریع از کافه بازار دانلودش کردم و رژیممو شروع کردم، تا الان که خیلی راضی بودم، تازه الان تخفیفم دارن!

بچه ها شما هم می‌تونید با زدن روی این لینک شروع کنید

سلام نازنین جون نمیدونم چی بگم
بخدا فقط دلم آتیش گرفته
شاید تجربه من مرگ نباشه ولی این صحبت های تلفنی رو توی لحظات خاص میتونم دقیقا حس کنم
چون دلم آتیش گرفته برای اولین بار توی این سایت میگم

شب 21 ماه رمضون امسال ساعت 5 از سرکار رسیدم خونه تشنه تشنه رفتم یه دوش آب سرد گرفتم
اومدم دراز بکشم میخواستیم افطار بریم شب 7 پدربزرگ شوهرم
که تلفنم زنگ خورد که لعنت به هرچی تلفنه
سعید بود گفت یه 10 میلیون پول داری به من قرض بدی
گفتم چی شده
گفت یه مشکل خانوادگی
منم با عصبانیت گفتم خوب من زنت من خانواده ات بگو مشکلت چیه
دیگه قطع شد
زنگ زدم پدرشوهرم گفت مثل اینکه چند نفر خواستن ازش زورگیری کنن
که ایکاش زورگیری بود
ازمون توی اون شب عزیز 20 میلیون پول خواستن گفتن میکشیمش
خدا میدونه چی به من گذشت نمی تونم بگم چی بود
فقط هربار که صداش رو میشنیدم میگفتم دفعه آخره
میگفتم زبون روزه است
خیلی با طمانینه باهام حرف میزد نگو توی اون لحظات چاقو هم خورده بود دماغشم شکسته بود خیلی ازش خون رفته بود ولی بازم یه جوری حرف میزد که من خیلی نترسم
تا ساعت 1 نصف شب نزدیک 10 میلیون پول رو کارت به کارت کردیم که اون آدم های از خدا بی خبر باهاش کلی طلا خرید اونم توی شب قتل
وقتی رفتم پیش پلیس گفت برید سه شنبه بیاید گفتم یعنی پس فردا گفت آره الان همه رفتن احیا
گفتم شوهر من رو دارن تیکه تیکه میکنن شما میگی برو بعدا بیا

بالاخره ساعت 3 نصف شب توی بیابون های آزادگان ولش کردن

واقعا بچه ها خدا کنه آدم تر تمیز بمیره نه بخاطر طمع و جاه طلبی یه عده آدم

شانس شوهرم این بود که عمرش به دنیا بود ولی به اون خدای بالاسرم زندگیم تکون عجیبی خورده
نه به خاطر 10 میلیون پول بلکه به خاطر بی اعتمادی به مردم به پلیس به همه و همه
به خاطر اینکه دیگه حالم از مردم شهرم بهم میخوره
نازنین جون و مامان کیارش جون خدا اموات شما رو بیامرزه...با خوندن مطلبتون کلی گریه کردم...انشالله بقای عمر خودتون...........

نازگل جون خدارو صد هزار مرتبه شکر که همسرت زنده است...و گور بابای این آدمای آشغالی که اسم خودشونو گذاشتن پلیس...ادعای شرف و انسان دوستی هم می کنن......انشالله کار هیچ کدوممون به دست این جور آدما نیفته..خدا ازشون نگذره ..نه از دزدا نه ازون به ظاهر پلیسا.........
سرنوشت را کی توان از سر نوشت...
پا به پای همتون اشک ریختم الهی بمیرم خدا برای هیچ کس نیاره خییییییلی دردناکه
مجرد که بودم خیلی شبا مرگ مادرم و تصور میکردم و با گریه میخوابیدم چون تو زندگیش زیاد سختی کشیده
برای شادی روح رفتگانتون دعا کردم و فاتحه خوندم
شما هم برای سلامتی پدر و مادرم خصوصا مادرم دعا کنین
خدایا زیباترین لحظه ها را نصیب مادرم کن
که زیباترین لحظه هایش را به خاطر من از دست داده است
دوستان گلم شرمنده که ناراحتتون کردم ..... الهی خدا روح عزیزاتون و شاد کنه

من حرفام و خیلیییییییییییییییی خلاصه گفتم خیلیییییییییی نگفتم که بابا جونم گشنه بود و نمیتونست غذا بخوره از گلوش پایین نمیرفت و....... ........ الهی بمیرم خواهر زاده ام خدمت سربازی بود .........گفت خاله جون روز قبلش به بابا زنگ زده بودم گفتم بابا یادت نره هااااااااا فردا تولد مامانه بابام گفن دلت و نزار پسر هواسم هست .......... گفت نشد به مامان بگم تولدت مبارک .........

بخ خدا خواهرم خیلیییییی سرزنده و شاد بو اگه تومجلسی میاومد نمیزاشت حتی کسی تو فکر بره ..........الهی براش بمیرمممممممم 4 ماهه که رفتههههههههه
از تمام دلتنگی ها از اشکها و شکایتها که بگذریم باید اعتراف کنم .....کیارشم و شوهرم که میخندند .........خوشبختم...............
خدا رفتگان همه رو بیامرزه و روحشون رو شاد کنه

خبـــــــــــــــلی ناراحت شدم

نازنین جون روح پدرت همیشه شاد عزیزم

نیازی نیست اطرافمون پر از آدم باشه ... همون چند نفری که اطرافمون هستند، آدم باشند کافیه ...!!
امسال عید رفتیم شیراز بعدش هم قشم و ....

خیــــــــــــلی خوش گذشت اما میدونستم که خوش گذرونی بهمون نیومده اما همه اش از خدا میخواستم این شادیمون رو خراب نکنه

ساعت 5 صبح 12 فروردین رسیدیم تهران تا همسرم استراحت کنه و 2 روز بعدش بره سرکار

برای شام همون شب وسایلها رو جمع نکرده رفتیم خونه مادر همسرم تا نوه شون رو که خیلی وقت بود ندیده بودن ببینن

ساعت 11 داشتیم برمیگشتیم خونه دقیقا سر خیابون عمه ام بودیم که تو مسیره خونه خودمون که تلفن همسری زنگ زد

گفت عمو همایونه تعجب کردم گفتم حتما میخواد بگه بیاید فردا 13 بدر با هم باشیم

کاااااااااااااااااااااااااش همینجوری بود

صدای همسرم و شنیدم که با تعجب گفت کییییییییییییی احسااااااااااااااان؟؟؟؟!!!!!!!! و محکم زد رو ترمز

واااااااااااااااااااای نمیدونید اون لحضه به من چی گذشت

قلبم 1000 تا میزد گفتم چی شده تصادف کرده؟

الان که دارم براتون مینویسم دستهام میلرزه

چند بار با موتور شدید تصادف کرده بود هیچیش نشده بود

همسرم گوشی و قطع کرد گفت میگن احسان مرده

واااااااااااااااااااااااااای دیگه هیچی نشنیدم همسرم فقط بچه ام رو برد گذاشت خونه مامانشو منو رسوند خونه عمه ام

کاش دروغ بود

دیدم نه همه فامیل اونحان و ما تازه با خبر شدیم

پسر عمه ناکام و دسته گلم 22 سالش بود یتیم بود ورزشکار بود کشتی گیر بود

خدا ازمون گرفتش نحسی 13 بدجور شادی امسالمون رو ازمون گرفت

ازتون ملتمسانه میخوام برای شادی روحش یه صلوات براش بفرستید

خوابیدی بدوم لالایی و قصه بگیر آسوده بخواب بی درد و غصه

upsara
نیازی نیست اطرافمون پر از آدم باشه ... همون چند نفری که اطرافمون هستند، آدم باشند کافیه ...!!
الفاتحه.......منم توی 2 سال و هفت ماهگیم بابام تنهام گذاشت و رفت توی بهشت و با فرشته های اونجا همبازی شد ..... نمیدونم مگه من فرشته ناز اون نبودم که منو گذاشت و رفت توی آسمونها؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778

جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته

اگه یکی

آلبومین | 5 ثانیه پیش

ناشناس🤍🌸

verdigris | 11 ثانیه پیش
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز