2777
2789
عنوان

خانواده شوهر بعد زایمان.................

| مشاهده متن کامل بحث + 80344 بازدید | 154 پست
ولی من برعکس از مادر شوهرم بسی راضی هستم.برای زایمان رفتم ایران.خونه مامانم بودم.مادر شوشو مرتب میاومد دیدنم.هر روز هر روز هم زنگ میزد احوالمو میپرسید.
همشم میخواست ببینه چی ویار کردم برام بیاره.
برا زایمان هم اومد و شیرینی هم اورد.کلی هم اصرار کرد شب بمونه که مامانم نذاشت.
چشم روشنی هم یه مدال جواهر گرفت 6 ماه پیش نزدیک دو ملیون قیمتش بود.
دیگه اینکه واقعا عزت و احترام میزارن و منم متقابلا تا جایی که ستونم جبران میکنم
نمیگم هیچ وقت دلگی ر نشدم ازشون.چرا گاهی هم ناراحت شدم ولی سعی کردم فراموش کنم و خوبیهاشونو یادم نره
خدا به پدر و مادر شوهرم عمر با عزت بده.

مامان ها تو روخدا اگه بچه هاتون مشکل گفتاری و رفتاری دارن سریعتر درستش کنید.

امیر علی من پنج و نیم سالش بود ولی هنوز خوب حرف نمیزد😔😔 فک میکردم خودش خوب میشه. یکی از مامان ها خدا خیرش بده تو اینستا تا آخر عمر دعاش میکنم پیج اقای خلیلی و خانه رشد رو برام فرستاد.

الان دارم باهاشون درمان آنلاین میگیرم. امیر علی خیلی پیشرفت کرده🥹🥹 فقط کاش زودتر آشنا میشدم. خیلی نگرانم مدرسه نرسه. 

یه تیم تخصصی از گفتار و کار درمان و روانشناس دارن، هر مشکلی تو رشد بچه هاتون داشتین بهشون دایرکت بدید. 



مادر شوهر من موقع زایمان جاریم پشت در اتاق عمل راه میرفته واسه من حتی بیمارستان نیومد زنگم نزد بعد دو روز اومد با دخترای نکبتیش!
همشم منتظر بود بگم شمام وایستین منم یک کلام نگفتم مامانمم که بهش تعارف زد بهم نگاه کرد منم رومو اونور کردم خدا جواب عوضی بودنشونو بده ایشالا
اکثرا خاطرات تلخ دارند...
انسان ها در دو صورت چهره واقعی خودشان را نشان می دهند: اول آنکه بدانند کامل به خواسته هایشان رسیده اند یا اینکه بدانند هرگز به خواسته هایشان نمی رسند!!
مرده شور مادر شوهر و الخصوص خواهرشوهر ازدواج نکرده رو ببرن
از وقتی که بچه دار شدم از دستشون دارم دیوونه میشم همش دخالت دخالت خواهرشوهر خرم میامد خونه خواهرم میخوابید و آرایش میکرد هر چی مامانش میگفت برو به کتی کمک کن انگار نه انگار
من به دستان خدا خیره شدم معجزه کرد
منم روزای بدی رو سپری کردم خیلی بد
من بچم زود دنیا اومد وتو دستگاه موند. مامانم اینا از شهرستان اومدن پیشم
1.5 ماه بود که بابام فوت کرده بود و تازه اسباب کشی کرده بودیم
کیسه آبم پاره شد و زایمان کردم
تمام مدت زنیکه احمق می گف برای 40 بابات رفتی شهرستان کیسه آبت پاره شده. یا همش سر وزن بچم اذیتم می کرد که 2800 بود!
شوهرمو پر کرد که 10 روز مامانم اینا پیشمون بودن بهشون بی اعتنایی می کرد. خودش به مامان عزادارم متلک می نداخت
اینا همه یه طرف...... من بچمو روز چهرام دیدم و بغل کردم
همش از دور تو دستگاه می دیدمش
خیلی بد بود
الان که دارم می نویسم گریه می کنم
بعد از رفتن مامانم شوهرم سر ننه احمقش 1 هفته باهان قهر کردو حرف نزد
خیل عذاب کشیدم
همه حرف ننش هم این بود که چون یه شب که من بیمارستان بودم اومده بود تو خونه من مثلا کار کرده بود منت سر مامانم اینا داشت. (آخه اونا همون روز تو راه بودن که بیان پیشم) کاری هم نکرده بود فقط فضولی تو کمد و کشوهای لباس و کابینت هام کرده بود
هیچ وقت نمی بخشم مادرشوهر و شوهر خودمو که بهترین روزای زندگیمو تلخ کردن
سختی تحمل اون روزا از روزای اول فوت بابام بیشتر بود
هیچ وقت نمی بخشمش...................
سلام

من که یه سالی هست خونشون نمیریم .

بعد از 5 سال با عمل میکرو باردارشدم از اولش درد داشتم نینیهام دوقلو بودن و جفتم پایین بود . هم خانواده خودم هم شوهرم شهرستانن بنده خدا خواهرم که از اول بارداری پیشم بود مامانمم با این حالی که پدرم فوت کرده وهم مرد خونس وهم زن خونه هر از چند گاهی می اومد یک هفته می موند . حالم بی نهایت بد بود از جام نمی تونستم تکون بخورم تو اون وضعیت پدر شوهرم اومد تهران که سرشو مثلا عمل کنه آخه کار همیشگیشه که بیاد و یه هفته لنگر بندازه اما تو اون شرایط من به مادر شوشو زنگ زدم گفتم که توهم بیا ( آخه خواهر من که نباید پرستاری پدر شوهرمو هم بکنه ) خانم نه گذاشت و نه برداشت که به مامان خودت بگو بیاد

تو چهار ماهگی بودم که رفتم خونه مامانم خواهر شوشو ارواح جونش اومده بود احوال پرسی من برای اولین بار .شروع به صحبت که مامان من هیچ کاری ازش برنمیاد بچه هداری هم نمی کنه و....... هزار جور حرف اینها همه در حالیه که جاریم به اونا کوچکترین دستوری بده آماده به خدمتن . خلاصه اونشب حرفای خواهرش باعث جنگ و دعوای مفصل بین من و همسرم شد .شوهرم حتی تو اون وضعیت منو زد و بچه هامو نفرین کرد...بچه هایی که با اون همه زحمت و دردسر و آمپول و..... اصلا توقع این حرفهارو نداشتم فقط براشون پیغام دادم که هنوز بچه من بدنیا نیومده که اینقدی غصه 5 شب پرستاری از من یا بچمو می خورین .

6 ماهگی از ناراحتی نصفه شب جفتم اوفتاد به خونریزی و.............. درنهایت من موندم با یه شکم بخیه زده توبیمارستان و دستای خالی وسینه پر شیر . بعد ازون مثله سگی که پشیمونه اومدن پیشم که کاش صد سال بعد نمی اومدن . .. حتی برای من ارزش نفرین کردن هم ندارن .برای من مردن
مادرشوهرمزاحم من تا ۱۰ روز اومد خونمون بیشتر دردسر شد مثل پادشاه فقط می نشت و می خورد بیچاره مامانم شب بیداری و مراقبت از من و بچه تو روز هم آشپزی می کرد . متدر شوهرم دست به هیچ کاری نمی زد که هیچ تازه زد دختراشم اورد اونجا همه با بچه های کوچیک . مامانم شده بود آشپز همه .
وقتی یادم می اد اتیشم می گیره.
فکر کنین من سزارین تو خونه هم به جای ارامش صدای وق وق بچه های کوچیک خواهر شوهرام .همه هم مثل پرنسس فقط می اومدن روز میز می خوردن و می رفتن .
دلم می خواد یه بار دیگه به اون روز برگردم می دونم اینبار چی کار کنم . حیف .
بدبختی اینجاست که شوهرم هم فکر می کنه که چه لطفی کرده مادرش اومدو تا ۱۰ روز بود .حالا خوبه دیده که مادرم بیچاره چقدر زحمت کشید و مادر خودش هیچی . این بدتر از همه هست .
2810
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792