2777
2789
عنوان

خانواده شوهر بعد زایمان.................

| مشاهده متن کامل بحث + 80344 بازدید | 154 پست

بچه‌ها، باورم نمی‌شه!!!!

دیروز جاریمو دیدم، انقدر لاغر شده بود که واقعاً شوکه شدم! 😳 

از خواهرشوهرم پرسیدم چطور تونسته انقدر وزن کم کنه و لباس‌های خوشگلش اندازش بشه. گفت با اپلیکیشن "زیره" رژیم گرفته.منم سریع از کافه بازار دانلودش کردم و رژیممو شروع کردم، تا الان که خیلی راضی بودم، تازه الان تخفیفم دارن!

بچه ها شما هم می‌تونید با زدن روی این لینک شروع کنید

من باردارم
از الان ترس و استرس زمانى که بچم به دنیا میاد و گرفتم

مادرشوهرم کلا از اینایى که ادعا داره خیلى میدونه
وتو همه کارها دخالت میکنه
جاری خودش تازه زایمان کرده هى بهش میگه انگار مادر این بچه منم
منو بیشتر از تو دوست داره
من وقتى پیش منه خوشحال تره
وقتى تصور میکنم یه این حرفا رو میخواد به من بگه دیونه میشم
خدا به دادم برسه
تو رو خدا برام دعا کنید بتونم تحمل کنم

تازه وارد ماه چهارم شدم
ولى از ترسم هنوز بهش نگفتم باردارم
چون اگه بفهمه از همین الان امر و نهى هاش شروع میشه
پسرم روز به روز بیشتر عاشقت میشمممممممممممممممم
خیلی خوب بودن

موقع دردام تو بیمارستان مادر شوهرم گریه میکرده مامانم بهش میخندیده

همه فکر میکردن مادر شوهرم مامانمه و مامانم مادر شوهر هههههه
نبودنِ تو فقط نبودن تو نیست، نبودنِ خیلی چیزهاست...کلاه روی سرمان نمی ایستد! شعر نمیچسبد...پول در جیب مان دوام نمی آورد! نمک از نان رفته!!! خنکی از آب.......ما بی تو فقیر شده ایم مادر💔
من وشوشو خونه مون یه شهر دیگه است.واسه این مساله برنامه ریزی کردم.گفتم مامانامون اگه دوتا باهم بیان با همم میخوان برن.اول یکیشون(ترجیحأ مامان خودم)بیاد چندروزی بمونه بعدمادرشوهرم بیاد مامانم بره.اینجوری مدت زمان بیشتری یه بزرگتر پیشم هست.چون واقعیتش اینه که هرکسی حالا قراره بیاد پیش زن تازه زاییده باید به قصدکمک باشه نه چیز دیگه ای.منم با هیچ بنی بشری رودربایستی ندارم.چون همیشه توی زندگی بخودم سختی دادم روی پای خودم ایستادم وبه کسی مدیون نیستم.خداییش ازمامانم هم انتظار ندارم اگه نتونه بیاد مشکلاتشو درک میکنم.ضمنأ برای زایمان نرفتم پیش مامانم بخاطر همین رفت وآمدهای خانواده شوهروحرف وحدیثها وچندبرابرشدن زحمت مامانم.میدونم ازدست جاری های احمقم اینقدر حرص میخورم که شیرم خشک میشه.بالاخره باید توی فرهنگ ما جابیفته بزرگترین ملاحظه وتوجهی که میشه درحق مادرونوزاد کرد اینه که یه محیط آروم وخلوت برای استراحت وجون گرفتنشون مهیا کرد.
http://photo.ninisite.com/Showphoto.aspx?vid=2015030122234765147
چه جالب! تاپیک قدیمیه من ص سه هم نوشتم

گفتم آشناست ههههه
نبودنِ تو فقط نبودن تو نیست، نبودنِ خیلی چیزهاست...کلاه روی سرمان نمی ایستد! شعر نمیچسبد...پول در جیب مان دوام نمی آورد! نمک از نان رفته!!! خنکی از آب.......ما بی تو فقیر شده ایم مادر💔
بغیر از من؟
نبودنِ تو فقط نبودن تو نیست، نبودنِ خیلی چیزهاست...کلاه روی سرمان نمی ایستد! شعر نمیچسبد...پول در جیب مان دوام نمی آورد! نمک از نان رفته!!! خنکی از آب.......ما بی تو فقیر شده ایم مادر💔
وااااااااااى خداى من.مى دونم چى کشیدید.یاد زایمان خودم افتادم با اینکه نه سال مى گذره هنوز جلوى چشمم.اینقدر اذیت کرد که شیرم کم شد و پسرم وزن کم کرد و از هفده روزه گى بهش شیر خشک دادم.بمیرم برایش.حالا مى توانند از دینش بیرون بیان و جواب خدا را بدهند ؟؟؟؟؟
إلهي و ربي من لي غیرك
من ٣ ماه پیش زایمان کردم و هنوز تو خجالت زحمتهای مامانم و مامان شوشو هستم، همه اش میگم چطور جبران کنم!
از کله ی صبح که همه اومدن بینارستان حتی بابای شوشو. به من یک کادوی مفصل دادن و به نی نی جدا. یه ولیمه ی مفصل هم کل فامیل ما و خودشون رو دادن که واقعا خود من انگشت به دهن بودم.البته مامانم اینا هم واسه سیسمونی خیلی زحمت کشیدن.
تو بیمارستان اتاقم چون سوییت بود هم خواهرام هم خواهر شوشو هم مامانم و هم مامان شوشو کنارم بودن و هر کی یک کاری انجام میداد. خونه که آمدم مامانم تا ده روز اومد خونه من و اگه بدونین مامان شوشو تو این ١٠ روز بدون استثنا هر روز ظهر تو ماشین یه عالمه ظرف میچید و میامد خونه ما. ناهار همراه با سبزی پاک کرده و ماست و خیار و ... همه ی اینارو میاورد. بعد عین این چیزا رو واسه خونه مامانم اینا هم میبرد و میگفت چون مامانت ده روز خونه شما هستن ، بابات و خواهر برادرات بهشون سخت نگذره. من و مامانم اینقدر شرمنده ی کاراش میشدیم. باور کنین شاید فقط یک میلیون پول گوشت ها و برنج های پر و پیمونی بود که واسه دو تا خونه میفرستاد. عصرها هم میامد کمک مامانم واسه پذیرایی از مهمونها و تا ١١ شب میموند و بعد میرفت. خلاصه اینقدر به من بعد از زایمانم لطف کرد که من احساسم بهش عوض شد و الان دوسش دارم. اینم بگم نی نی من نوه اول از هر دو سمته و همه دلشون ضعف میره واسش. ولی واقعا خونواده شوهرم فهمیده ان. واسه هر چیزی هم که برای بچه میخوان انجام بدن از من اجازه میگیرن. تنها چیزی که من از دوران زایمانم ناراحتم اینه که احساس میکنم چون اینقدر به من محبت کردن همونقدرم از من توقع داشته باشن. همه اش فکر میکنم یک دین بزرگ به گردنمه.
بعد از ده روز هم باز ١٠ روز من رفتم خونه مامانم، ١٠ روز هم خونه مامان شوشو و خلاصه تا چله ی نی نی هوام رو داشتن. وقتی تنها شدم اینقدر بد عادت و تنبل شده بودم که نگو از بس بهم خوش گذشته بود و هر روز بساط آبمیوه و ماهیچه و ...
یه روز هم رفتم خونه مامان شوشو دیدم رفته عین بعضی وسایل سیسمونی پسرم خریده. از تشکچه تعویض بگیرین تا پوشک و تشک بازی و جقجقه و ... بعد برگشته بهم میگه اینارو خریدم تا به پسرت خونه ی ما خوش بگذره. الان خونشون که میرم اینقدر راحتم و تو ساکش فقط ٤ تا لباس میذارم چون تقریبا اونجا همه چی داره. میزارنش تو تشک بازیش و ...
واقعا دوسشون دارم هم مامان شوشو رو هم باباش که پول همه این کارها رو تامین میکنه.
منم بعد زایمانم مامان شوشوم اومد کلی کمک کرد برام قیماق درست میکرد
البته بندا خدا سنش بالائه نمیتونست کارای بچرو بکنه منم اصراری نداشتم همین که اومد بس بود اذیتیم نداشت برامون
بابا بزنین به بیخیالی نه از مادرتون متوقع باشین نه از مادر شوهرتون
کسی وظیفه ای نداره کار بچه مارو انجام بده و البته حق دخالت و اذیتم نداره
من اصلا انتظاری از دیگران ندارم سال تا سال پدر شوهرم زنگ نمیزنه بهمون ولی انقدر دوست داشتنیه و مهربون
بچه مال مائه زحمتشم مال خودمونه دیگران هرکاری میکنن از سیسمونی تا کمک های بعد زایمان و ..... همش لطف و محبتشونه و لا غیر
دست بزرگترارو ببوسین که هر چقدرم بد باشن البته از نظر ما!!! بازم وجودشون و نفسشون نعمته
از لحظه ای که مادر شدم نمیتوانم بدون شرم به چشمان مادرم بنگرم! ای فرشته زمینی ،ای مادر فداکارم .... بسیار دوستت دارم
من 7 سال قبل دخترم به دنیا اومد ماد شوهر و خواهر شوهرو پدر شوهر ومامان و برادرام با هام اومدن بیمارستان بعد از ترخیصم همه اومدن خونه ما دخترم شب عید به دنیا اومد ،همه لطف کردن ولی من خیلی ناراحت بودم فکر کنید مادر شوهرم اینا خونه شون با ما یه کوچه فاصله داشت بزرگتر فامیلم هستن به همه اقوام دور و نزدیک گفته بودن عید خونه ما هستند میتونید تصور کنید یعنی چی ؟
هر لحظه در میزدن یکی میومد عید دیدنی .و این قضیه تا 13 بدر ادامه داشت
دستشون بابت زحماتشون درد نکنه ولی من هنوز یادم میاد گریه ام میگیره با شکم پاره همه اش باید آماده مهمون باشی
تازه زایمان من با حسی از کمر بود از کمر درد و سر درد میخواستم سرمو بزنم به دیوار
هفته بعد پسرم به دنیا میاد از الان دارم دق میکنم دلم میخواد استراحت کنم ،مامانم هم پیشم باشه آرامش داشته باشم ودور و برم خلوت باشه تا حالم بهتر شه اونوقت مهمون بیاد،همین
من که تا 30 روز خونه ی مامانم اینا بودم بعد هم اومد م خونه ی خودمون اونا هم اومدن یه سر زدن ورفتن.همین .از قبل از زایمان هنوز 3ماهم نبود هی میپرسید مامانت میاد واسی زایمانت.اخه مامانم شهرستانه.منم از لجشون رفتم خونه ی مامانم اینا اونم نه واسی یه هفته و دو هفته 4ماه رفتم.چون اونا میگفتن ما رسم داریم زن خونه ی خودش میمونه مامانش میاد پیشش.منم برعکس اونا رفتم خونه ی بابام.البته ناگفته نمونه خانواده ی خوبین.
2810
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792