خانواده شوی من بعد ازظهر که می شد هر روز خونمون بودند دستور می دادند اصلا نمی ذاشتند استراحت کنم بنده خدا مامانم تا 40 روز خونموم بعد می شسن می روفت تمیز می کرد بچه داری چه روزهای بدی بود شیر نداشتم خیلی اذین شدم هر روز هم یک دعوا تو خونمون بود از بس از راه دور دستور میدادتد خدا ازشون نگذره با اون کادوهاشون بعد از 50 روز که رفتم خونشون یک سکه تمام شوهرم را برداشته دادن به بچه ام ، می خواستند جلوی خانواده ام کم نیارند
خانواده شوی من بعد ازظهر که می شد هر روز خونمون بودند دستور می دادند اصلا نمی ذاشتند استراحت کنم بنده خدا مامانم تا 40 روز خونموم بعد می شسن می روفت تمیز می کرد بچه داری چه روزهای بدی بود شیر نداشتم خیلی اذین شدم هر روز هم یک دعوا تو خونمون بود از بس از راه دور دستور میدادتد خدا ازشون نگذره با اون کادوهاشون بعد از 50 روز که رفتم خونشون یک سکه تمام شوهرم را برداشته دادن به بچه ام ، می خواستند جلوی خانواده ام کم نیارند
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
خانواده شوی من بعد ازظهر که می شد هر روز خونمون بودند دستور می دادند اصلا نمی ذاشتند استراحت کنم بنده خدا مامانم تا 40 روز خونموم بعد می شسن می روفت تمیز می کرد بچه داری چه روزهای بدی بود شیر نداشتم خیلی اذیت شدم هر روز هم یک دعوا تو خونمون بود از بس از راه دور دستور میدادتد خدا ازشون نگذره با اون کادوهاشون بعد از 50 روز که رفتم خونشون یک سکه تمام شوهرم را برداشته دادن به بچه ام ، می خواستند جلوی خانواده ام کم نیارند
خانواده شوی من بعد ازظهر که می شد هر روز خونمون بودند دستور می دادند اصلا نمی ذاشتند استراحت کنم بنده خدا مامانم تا 40 روز خونموم بعد می شسن می روفت تمیز می کرد بچه داری چه روزهای بدی بود شیر نداشتم خیلی اذیت شدم هر روز هم یک دعوا تو خونمون بود از بس از راه دور دستور میدادتد خدا ازشون نگذره با اون کادوهاشون بعد از 50 روز که رفتم خونشون یک سکه تمام شوهرم را برداشته دادن به بچه ام ، می خواستند جلوی خانواده ام کم نیارند
خانواده شوهر من نه اونقدر که بعضی ها گفتن بد بودن نه خیلی خوب...متوسط رو به پایین....یه بار اومدن بیمارستان...یه کادوی معمولی با اینکه خیلی پولدارن و کادوشون در حد کادو تولد هایی که برای تولد 60 سالگی دختراشون هم میدن نبود ...کار خاصی هم نکردن...خلاصه من که ناراضیم...البته مزاحمتی هم ایجاد نکردن جاری احمقم هم که ایران تشریف نداشت اصلا یادم نیست زنگ زد نزد چی شد به درک اونم...ولی خواهر شوهرام خوب بودن کادوهای خوب دادن مهربون بودن پسرمو دوست داشتن و کلا متوسط رو به بالا...در ضمن هر کی هر کاری میکنه به خودش بر میگرده
خانواده ی همسرم وقتی پسرم به دنیا اومد پیشم نبودن. چون ساکن اهوازن. ولی وقتی فهمیدن. اومدن پیشم . مادر و پدر شوهرم . خیلی ام هوامو داشتن. به خصوص اینکه مامانم کربلا بود. خیلی زحمت کشیدن برام. وقتی ام پسرم برای زردی بیمارستان بود. مادر شوشو از یه صبح تا ظهر اومد پیش هومنم تا من برم خونه استراحت کنم
پدر شوشو هم کادوی خوبی دادن. 50 تومن ام به خواهرم به عنوان مژدگونی. ولللللللللللی خیلی حیف که عمرشون تموم شد و از پیش ما رفتن و 5شنبه چهلمشونه
سلام دوستان دلم گرفت از این پیامها ویاد روزهای خودم افتادم من 3 تا خواهرشوهر دارم یکی بعداز 45 روز اومد دیدن دخترم بزرگه یعد از 27یا 28 روز اون یکی هم بعداز 20 روز ولی برادرشوهرم که همه ازش بدمیگن ورفت وآمد باهاش ندارن 5روز بعدازدنیا اومدن نی نی اومد البته شوهرم براش خیلی بیشتر از اینها کرده مادرشوهرم هم چون عاشق شوهرم وتو یک خونه زندگی میکردیم برادرم رفت دنبالش اورد بیمارستان وخیلی هم هوامو نداشت من هم ازبیمارستان رفتم 12 روز خونه مامانم وقتی برگشتم تمام کارهامو خودم انجام میدادم هیچ کس برام حتی یک لیوان آب نیاورد هیچ کس واین برای همیشه تو دلم موند البته تو عروسیمون هم خودشون نشون داده بودن حالا که بچه ام بزرگ شده و اسباب بازی شده ونمکی هم هست براش میمیرن اگر جا داشته باشه هفته ای چندبار میان پیشش همه جا دنبالش میگردن وسراغشو میگیرن ولی من یاد بدنیا اومدنش که میوفتم حاضر نیستم حتی بغلش کنن چطور الان عزیزشده ؟متنفرم از این کارهای افراطی شون پیش خانواده ام داغون شدیم از خجالت من وهمسرم فامیلهای پدرم هرروز میومدن بهم سرمیزدن ومیپرسیدن چرا کسی نمیاد چون خودشون خیلی بهم سر میزنن میگفتن یعنی چی تو همش تنهایی دخترمو 16 روزش بود تنها حموم بردم
اونقدر مجبورم می کرد به بچه شیر بدم که یهویی همش رو بیرون میاورد اونوقت هم که اینجوری می شد می گفت
وای بچه نمی دونم چشه و همه رو می ترسوند حتی به شوهرم هم اجازه نمی داد بچه رو بغل کنه
می گفت هیچ کدومتون بلد نیستین موقع زایمان که توی اتاق عمل بودم به مامانم گفته بود وای چکار کنم بچم بدبخت توی سرما بیرون خوابش نمیبره کاشکی می رفت خونه حالا منم توی اتاق عمل داشتم جون می کندم
دوستان هیچکس مثل من نیست.مادرشوهرم یه سال قبل عروسیمون قهرکرد حتی عروسیمونم نیومدن.الانم سه سال عروسی کردم پاشوخونمون نذاشته.الانم میدونم بچم بدنیابیاد انقدرکینه ایه نمیاد.الهی خیرنبینه کینه ای
من موقعی که سقط داشتم مادر شوهرم هر روز بهم سر میزد بعضی روزا میومد و تاظهر که شوهرم از سر کار بیاد پیشم میموند وکارامو انجام میداد از لباس شستن و قند شکستن و غذا درست کردن و تمیز کردن خونه و...
فلسفه ام این است:به من ربطی ندارد که دیگران در موردم چه میگویندو چه فکری می کنند.من خودم هستم و هرکاری را که مراشادکند وبه دیگران ضرر نرساند انجام میدهم .هیچ توقعی ندارم وهمه چیز را میپذیرم.اینگونه زندگی بسیار آسانتر میشود.
man vaghti madar shoharam az poshte tel shenid ke hamele hastam zad to sare khodesh ..... chera ke ye ers khor ezafe shode be khonevadashon dige na khahar shohar zang zad na madar shohar .... ma ham iran raftim dige ba hamashon ghat rabete kardimmmmmmm baziha marizan be khoda