این روزا زیاد حال نرمالی ندارم...شب و روزم شده بغضی که یک لحظه دست از سرم برنمیداره ...
ولی با این وجود درسمو میخونم و ازمون شرکت میکنم ...چون نمیخوام مثل عموم بد قول باشم ...اون هم درغگو بود هم بد قول . ولی حقیقتش یه رقیب قدری بود و رقابت باهاش کار هرکسی نبود از بس اعتمادبه ننفسش بالا بود و پرتلاش بود...
پارسال بهمن ماه موقع ثبت نام کنکور عمو زنگ زد گفت میخوای ثبت نام کنم با پایه صفر صففففر امسال حالتو بگیرم ؟
من باور نکردم راستش ولی روز بعدش با برگه ثبت نام اومد مهمون ما و عصرشم یه چنتا کتاب برداشت و گفت عزیزم اگه جای تو بودم این چن ماه فققققط دعا میکردم بخاطر ابروم چون منننننننن رقیبتم ....
خلاصه من یه رقیب سرسختی بهتره بگم با اعتماد به سقف پیدا کرده بودم که پابه پام درس میخوند ...خداییش رتبه هاشم نسبت به من که سه برابر اون درس میخوندم تو ازمونا خیلی بهتر بود ...
ماه اخر کنکور بود بهش گفتم حاجیییییییییی خوب یا بد هرجور گذشته اشکال نداره الان میخوام تو این یه ماه نشونت بدم دنیا دست کیه ..(رتبه های خودم از 1000 تا 1500 میشد تو ازمونا ولی مال عمو دیگه بدترینش 370بود)
خلاصه اون یک ماه هم عالی گذشت و تو اخرین ازمون قلم چی که یک هفته مونده به کنکور من رتبم شد 139 و عموم 96 شد ...زنگ زد گفت یه مااااااااااه خودتو کشتی اخرشم من بهتر شدم ولی عیب نداره من همون اولم گفتم رقابت با من کار هرکسی نیست دخترجون.......بهش گفتم بخداااااااااااااا حتی شده یدونه رتبم تو کنکور ازت کمتر میشه...
هفته اخر کنکور هم گذشت عموم هفته اخر تا دوشنبه درس میخوند و دیگه کارش تموم بود و از بس اعتماد به سقفش بالا بود و ریلکس بود که روزای بعدی زنگ میزد خودشو خونه عمه ها و عموهای دیگم دعوت میکرد.. .ولی من تا ساعت 1شب قبل کنکور میخوندم ...روز چهارشنبه ظهر بود که بابام اومد خونه و ناهار داشت میخورد که عمم بهش زنگ زد اونم سریع رفت ...منم تو اتاقم همچنان مشغول خرخونی کردن بودم که مامانم اومد گفت این صداگیر رو بزن و فققققققط بخون و تا اخر شب که ما بیایم نه زنگ بزن نه چیزی....ما بخاطر تو که بتونی بدون سر و صدا بخونی میریم باغ عمت تا اخرشب.....منم باور کردم چون کار همیششون بود ...
خلاصه چهارشنبه و پنج شنبه هم گذشت ....صبح کنکور شد وساعت 5 گوشیمو روشن کردم که زنگ بزنم عموم ...اولش هرکار کردم جواب نداد رفتم واتساپ پیام بدم ناخواسته رفتم تو قسمت وضعیت واتساپ ...تمااااااااااااااااام دنیا رو سرم خراب شد ...تماممممم دنیاممم رفته بود .....دنیای من ظهرچهارشنبه تو خونه عمم ساعت یک ظهر سکته قلبی میکنه و هممونو تنها گذاشت ...
الان 4 ماه از نبودنش میگذره ...حال هممون خراب خرابه ولی بهش قول دادم که امسال شکستش میدم و روزی که رتبه ها اومد با اعتماد به نفس میرم پیشش میگم دیدی تونستم شکستت بدم؟