من دلم خونه ازشون ویار شدید داشتم بخودشون نیاوردن مادرشوهرم بخدا آب نمیتونستم بخورم...وقتی زایمان کردم از زایشگاه اومدم تو بخش مامانم مثل طلبکارا باهام بود نمیدونم چرا...وقتی اومدم خونه مامانم اومد پیشم همش اخماش توهم بود باهام سرسنگین بود مادرشوهرم دوروز درمیون اومد پیشم یه خروس داش منو بچه زردی داشتیم باید سردی میخوردیم شوهرم‌گف خروستو بده بکشم گف نه حیفه....دلم از همشون خونه کثافتا ...سختیشو اینجاس بچه بعد از چهار ماه از دستش دادم از همشون بدم میاد
مادرشوهر منم تا قبل اینکه بفهمه باردارم گاهی غذا درست می‌کرد برامون نی فرستاد اما از وقتی فهمید باردارم دیگه نه غذا درست میکرو میفرستاد و نه حتی گاهی حالمو می پرسه با اینکه می دونست استراحت دارم هیچ کاری نکرد خونه ما تا مادرشوهر 100 متر هم فاصله نیست
من کاملا با شما موافق ام. هیچ هیچ انتظاری هم از مادرشوهرم نداشته و ندارم. اما قضیه اینه که بعضی مادرشوهرا مثل مادرشوهر استارتر خیلی پر رو اند.خودشون هیچ مهربونی و لطفی ندارند و از اون طرف طبق طبق انتظار و توقع دارند
خیلی اهمیت میداد
مثلا یکبار هم زنگ نزد حالمو بپرسه ولی یه جشن کوچیک داشتیم خونه بابام(من خونه بابام اومده بودم همسرم خیلی ازم دور بود) زنگ زده بود به همسرم به دروغ بهش گفته بود زنت تو مراسم لخت بوده و... (اینا اصلا تو مراسم ما نبودن)
دو روز کامل فشار و عصبانیت شدید به من باردار پا به ماه و همسرم که ازم دوره و نگران وارد شد و هنوزم که یادش میوفتم مغزم درد میگیره از اونهمه اذیتی که شدیم
شوهرم فردای اون روز پاشد با ماشین اونهمه راه و رانندگی کرد اومد پیشم😔😔
