2777
2789
حالا برا من تازه دامادم داشتن میومد خونشون هرروز کباب میزدن منم شوهرم سرکار خودم و بچم تنها تو خونه ...

به من طلامم نمیدا همه رو دعوت میکرد ولی منو صدا نمیکرد و ... بسپار بخدا

بچه‌ها، باورم نمی‌شه!!!!

دیروز جاریمو دیدم، انقدر لاغر شده بود که واقعاً شوکه شدم! 😳 

از خواهرشوهرم پرسیدم چطور تونسته انقدر وزن کم کنه و لباس‌های خوشگلش اندازش بشه. گفت با اپلیکیشن "زیره" رژیم گرفته.منم سریع از کافه بازار دانلودش کردم و رژیممو شروع کردم، تا الان که خیلی راضی بودم، تازه الان تخفیفم دارن!

بچه ها شما هم می‌تونید با زدن روی این لینک شروع کنید

با اینکه دوستم نداره و دوستش ندارم

اما خداییش تو دوران بارداری و این سه ماهه ی اول و ویارهای شدید همیشه غذا درست میکرد یا میرفتم پایین میخوردم یا برام میورد 

حالم بد میشد همراه همسرم میومد بیمارستان....

حتی بیشتر از مامانم کمک بود

اما بعدش برا زایمان اونروز تو بیمارستان تلافیشو دراورد..هم خودش هم دختراش...

زندگی خود را آویزان نظر و قضاوت دیگران نکنید.نظر و قضاوت دیگران کوچکترین تاثیری در زندگی ما ندارد.مردم حتی از کتابهای آسمانی هم برداشتهای متفاوتی دارند.چه رسد به حرفهای شما........ما کوشش میکنیم حرف خود را بزنیم و دیگران هم آزادند هرطور دلشان میخواهد فکر کنند......(دکتر هلاکویی)😍😍                                                                               عاشق سه تا مردم😍😍😍همسرم پسرم داداشم(M&M&M)    

من ویار ماهی داشتم بدجور  و همسرم به  اطلاع داده بود رفتیم خونه شون ماهی پخته بود گفت بنده خدا پسرم یه ماه ماهی نخورده گفتم زهرا نمیپزه براش پختم منم مات داشتم به سفره نگاه میکردم شوهرم مات به من 

من جای شما بودم نمیرفتم واسه بچه هاش غذا درست کنم ، دخترش چلاقه مگه شب درست کنه ، شما الان حامله هست ...

خوشبحالت انقدر دلم میخاست هوامو داشت ب دلم موند تازه مادرشوهر من از اقوامم هست😐😐

🌈 متاهل و پایبند به زندگی مشترک💍درخواست دوستی آقایون⛔️

من و خواھر شوھرم باھم باردار بودیم ھر وعدہ واسہ دخترش غذای مقوی میفرستاد منم از خانوادم دورم حسرت غذای خونگی بہ دلم میموند من بہ لپہ برنج و جیگر ویار خیلی شدید داشتم ھر وقت میرفتم خونش یا جیگر یا قیمہ درست میکرد میگفتم نمیتونم بخورم بہ شوھرم میگفت زنت غذای ما رو نمیخورہ فکر کردہ کیہ

🙄

❣ دلم می خواهد یک دختر داشته باشم.❣دختری با موهای بلند مشکی و چشم های درشت خندان. اسمش را بگذارم "گیسو" و هر وقت دلم آشوب بود بنشانمش روی زانوانم و گیسهایش را ببافم تا قلبم آرام بگیرد.حالا که فکرش را میکنم دلم میخواهد "باران" هم داشته باشم. دختری لاغر و قد بلند که با صدایی مخملی برایم شعر بخواند. یک دختر تپل و مهربان با گونه های سرخ و گرد هم میخواهم. اسمش را بگذارم "آلما" و موهایش را با شامپوی سیب بشویم تا حسودی موهای طلایی خواهرش "گندم" را نکند. آدم برای دختری با موهای طلایی جز گندم چه اسمی می تواند بگذارد. معلوم است، "خورشید"! اصلا خورشید باید اولین دخترم باشد و هر صبح که چشمهایش را باز می کند ببیند خواهرش "شبنم" زودتر از او سماور را روشن کرده، "شادی" را بیدار کرده و به "نسترن" رسیده. دلم میخواهد در حیاط خانه م "ترانه" بخواند و "بهار" برقصد. "نگار"م خودش را لوس کند و من به هیچ کدام نگویم که روز تولد خواهرشان "الهه" مجذوب چشم هایش شده م. دلم چقدر دختر می خواهد. روزهایم بی "سحر"، شبهایم بی "مهتاب"، آسمانم بی "ستاره" و زندگی بدون "افسانه" ممکن نیست. تازه یک "ساقی" هم میخواهم تا سرم را گرم کند و "همدم" تا درد دل هایم را برایش بگویم. "رویا" می خواهم تا انگیزه زندگیم باشد و "آرزو" که دلیل نفس کشیدنم. دلم میخواهد یک دختر داشته باشم. دختری که خودم را توی چشمهایش و آرزوهایم را روی پیشانیش ببینم. هیچ اسمی توصیفش نکند. همه چیز باشد و هیچ نباشد. از هر قیدی آزاد باشد و در هیچ ظرفی جا نشود. رهای رها باشد! آری، انگار دلم می خواهد دخترم "رها" باشد..
2810
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز