من چادر روسرم بود همون یه بار چاییم که دادم چادرم باز شد هی میگه پاشو لیوانارو جمع کن منم به داداشم گفتم یا پاشو چیکار کن منم منتقل میکردم داداشم انجام میداد مادر پسره هم گفت به مامانم حاج خانم من بیام کمک پاتون درد میکنه اصن اعصابم خورد شد😭
مارا به سخت جانی خود این گمان نبود...🙃هله دان دان هله یه دانه یه دانه💛یارم نامهربان مال آبادانه آبادانه🌱
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید
یعنی فقط چون چای نگرفت جلوتون؟ یا برادرتون نپسندید؟
کلا از جاش بلند نشد،ارایش کرده بود انگار عروسیه،از اول تا اخر خواهرش میگفت از انگشت مژگان جون 100تاهنر میباره،مژگان جون اینطور و اونطور، یه ادامس هم گوشه لبش بود هر از چند گاهی یه گریزی میزد و میجویید
یعنی اگر من از سوتی های مامانم تاپیک بزنم تا شش ماه میره تو پربازدید ها
😂😂😂 عاشقشم بد سوتی میده ها ، 🤭🤭🤭
ازت بدم میامد، وقتی میگفتن مبارکه پسره، چه خوب آفرین پسره، دلم میخواست همه رو خفه کنم، تو رو بیارم بیرون، نباشی، 😢 بدم میامد چون احساس میکردم به خواهرت توهین میشه، دلم میشکست از حرفها، حرفهاشون باعث شد ازت بدم بیاد، منتظر اومدنت نبودم اینقدر که حتی یه عکس هم نگرفتم از بودنت 😢 تو اومدی، صورت ماهت رو که دیدم عاشقت شدم، خنده های دلبرانت، ساکتی و مظلوم بودنت، وقتی خواهرت رو از من هم بیشتر میشناسی، من رو ببخش پسرم، من رو ببخش اگر گفتم دوستت ندارم، عاشقتم با همه وجودم با همه قلبم، اگر بخوای جون و عمرم رو براتون میدم، کاش مردم میدونستن گاهی با جملاتشون چه آتشی به قلب دیگران میتونن بزنن، دوست دارم مرد بزرگ بشی نه نر، دوستت دارم پسرم😘
دخترشون چند سالش بود یعنی فقط برای همین که پذیرایی نکرد نخواستید یا چیزای دیگه هم بود
از داداشم 1سال بزرگتر بود این قضیه واسه5سال پیشه،داداشم61 اون خانوم60بود، نه کلا ازجاش تکون نخورد و ادامس گوشه لبش بود هراز چندگاهی اروم میجویید، فیس و افاده ای بود
پسرداییمه ما شهرستان بودیم اونا تهران زنگ زدن من بله رو دادم اومدن رفتیم انگشتر خریدیم تازه بعداز بله برون افتاد یادشون که عروس داماد برن اتاق حرفاشونو بزنن 😃