دارم دیوونههه میشم بچه ها

ببین دوست من امام از قتلی که یه شب ازش بگذره چه برسه به حرفی که یکسال ازش گذشته !!!درد داره ولی خود خوری چه فایده داره جز خدای نکرده بیماری اعصاب و ام اس و لرزش دست ؟وقتی این فکر اومد تو ذهنت همون ثانیه برو سراغ یه کاری یا سریع یه فیلم پخش کن درگیر داستانش شو یا به کسی تلفن کن یا هرکار دیگه که ذهنت منحرف بشه از اون موضوع قبلی والی با درگیری ذهنی و نشخوار فکری  از تو خودتو میخوری و تموم میکنی 

میشه بیشتر توضیح بدی

من مشاوری که میرم خیلی خوبه یزی که بهم پیشنهاد داد این بود تا این فکر میاد تو ذهنت نماز بخون و یا سجده طولانی برو و ذکر بگو 

برا من که خیلی خوب بود شما هم امتحان کن جواب میکیری 

وقتی میاد توذهنت میگم عوض کن کانال فکرتو نشین راجبش فکرکن که ولت نکنه خودتو سرگرم کاری نمازی قرآن کن ذکر بگو بلند چندین مرتبه بیمحلش کن تانیاد بمرور رفع میشه

خط اولتون متوجه نشدم

همین کار رو جدیدا میکنم جون من بابت همین مشکل دیابت عصبی گرفتم همش انسولین میزنم 

معمولا ارثی هستن ...مادرتون این طوری نبودن؟

منم همینجوریم اینقدر سر یه نوضوعی که خیلی وقته مثلا تموم شده با خودم حرف میزنم حتی تو ذهنم دعوا هم میکنم بعضا گریه میکنم بعدا میبینم چندساعت اینجوریم واسه همین اعصاب نمونده برام سردیجات ایناهم زیاد میخورم بدترمیکنه وسواس فکری خیلی بدهستش 

من خودم تجربه داشتم گیربده ولکنت نیس پس بهتر بیخیال بشی زندگی ارزش نداره همه کس مشکلات وبدبختی و توهین دیگران تو زندگیشون اکثرا بوده  بقول دوستمون فراموش کن بسگار بخدا چرا همش درگیرشم و اعصاب خودمو بهم بزنم وهزاربیماری. بیخیال گلم

من 6 ساله هرروز روز عروسیم حرفای تلخ و کارایی که خانوادخ شوهرم در حقم کردن میاد تو ذهنم اصلا نیتونم فراموش کنم 

بمنه بیچاره کمک گن

چه کمکی 

نینی داری؟سوال داری در خدمتم

اره دردام منظم نیست امروز هفته چهلم تمام میشه خسته شدم همه کاری کردم پیاده ردی دوش آب گرم و....درد دارم ولی منظم نیست

بعضی بچه ها تو هفته چهل و یک میان اما شما چهل هقتت تموم شد برو پیش دکترت بگو واسه زایمان بستری کنن چون خدا نکرده خطرداره واسه بچه.من پسرم بند نافش دور گردنش بود .هفته چهل و یک بودم دو سه بار سونو دادم هیچی معلوم نشد.اخرش دیدم دردام نامنظمه رفتم پیش دکترم فهمیدم بچه تو سونو وزنش زیاده به اصرار و هزار مکافات گفتم سزارینم کنن چون بچه بزرگ باشه خطرناکه طبیعی. واقعا اشکام یسره میومد چون سزارین نمیکردن هیج جا.مشهد سخت میگیرن.خلاصه رفتم اتاق عمل و وقتی دکتر شکمم رو برش داد بلند گفت خدا بهت رحم کرده نرفتی طبیعی .بتد ناف دور گردن بچه بوده امکان دور از جونش خفگی بوده.اونجا خدا رو حس کردم که چرا همش به دلم افتاده بود سزارین.اخه من حتی کلاس بارداری رفته بودم و ماما همراه گرفته بودم واسه طبیعی اماده بودم یهوو دلم اشوب شد گفتم سزارین