تا اینکه یه بار شنیدم وسواس از وسوسه ی شیطونه ، از خدا کمک خواستم و واقعا همت کردم
عذاب آور بود ولی خواستم که اینطور نباشم ، خواستم که مثل همه ی آدمای معمولی باشم
برام به شدت سخت بود ولی با تمام وجودم با اون موجود مزاحم درونم جنگیدم
مثلا گاز و که یه بار چک میکردم ، برای بار دوم نمیرفتم چک کنم
اون موجود هی میگفت ،پاشو ، شاید اشتباه کردی ، شاید هنوز گاز ، باز مونده باشه
اما نمیرفتم (به همین آسونی نبودا)
تو جام دراز میکشیدم ، دستامو مشت میکردم ، چشمامو محکم میبستم (از استرس زیاد ) و از خدا کمک میخواستم
تو اون حالت حدود ۵ تا ۱۰ دقیقه با درونم کشمکش داشتم و توجه به اون موجود درونم نمیکردم که بهم اصرار میکرد برای چک کردن همه چی
بعد از ۱۰ دقیقه اون موجود درونم انگار خسته میشد و میرفت و بعد از رفتنش من آروم میشدم و راحت میخوابیدم .
دوباره فردا شب میومد تو ذهن و فکرم ،
برو در خونه رو نگاه کن ببین بسته است یا نه ، اگه باز باشه و یکی بیاد تو چی ؟؟؟
دوباره کشمش و اضطراب و استرس و دوباره بی توجهی و بعد ۱۰ دقیقه آرامش .
دوباره فرداش
برو ببین مامان بابات نفس میکشن ، اگه نفس نکشن چی ؟؟؟
به خودمو و خودش میگفتم ، مرگ و زندگی آدما دست خداس ، اگه خدا نخواد اتفاقی نمیوفته و اگر خدا بخواد ، کاری از دست من بر نمیاد (نوشتن اینا آسونه ، اما عمل کردن بهش برام سخت بود ، اما چون میخواستم که اون موجود درونمو نابود کنم ، انجامش میدادم
میخواستم مثل همه ی مردم عادی باشم ، نمیخواستم غیر عادی باشم ، دلم میخواست عادت های عذاب آورمو کنار بذارم )
حدود یه ماه طول کشید ، تا اون موجود وسوسه کننده از وجودم رفت و من واقعا آروم شدم
البته الانم چک میکنم در خونه رو ، گاز و...
اما فقط یه بار
و وسوسه نمیشم که بازم انجامش بدم
اگه ۲ بار انجام بدم ، مطمئنم دوباره اون موجود میاد