ما تقریبا چهار ساله عروسی کردیم.از اول خیلی همدیگه رو دوست داشتیم.الان هم دوست داریم .شوهرم مرد خوب و مسئولیت پذیر و مهربون و دست و دل باز و همیشه همراه ودلسوزیه و من تقریبا هر روز احساس خوشبختی می کنم اما امان از اون روزی که بخواهیم بریم شهرستان یا اونا بخوان بیان تهران.دیگه منو یادش می ره همش به اونا توجه می کنه.درسته که دلش برا خانوادش تنگ میشه اما این دلیل نمیشه که به من توجه نمی کنه.تازه نکته مهم اینه که اونا رو غریبه نمی دونه نه اینکه محرم همه چیز زندگیمون باشن اما خوب بعضی حرفایی که لزومی نداره پیش دیگران بگیم رو میگه مثلا اگه با هم قهر باشیم این رو به مادرش میگه.مسئله بعدی اینه که پیش اونا به من ابراز محبت نمی کنه در حالی که برادرش خیلی به زنش محبت میکنه پیش ما.می دونید آدم از این حرصش می گیره که شوهر من که توی زندگی خصوصی مون خیلی خوب و مهربونه چرا پیش چشم مردم اینطوری نیست اما دیگران که خبر دارم که زیاد با هم خوب هم نیستن اونقدر بلدن حفظ ظاهر کنن که نگو. و می دونین که مردم عقلشون به چشمشونه و با دیدن این رفتار میگن ما اصلا خوشبخت نیستیم. این رو هم بگم شوهرم خیلی دلش پاک و سادس و فکر کنم همه اینها ز اون ناشی میشه.چی کار کنم که رفتارش عوض شه.