وسطای اسفند بود همون موقع که همه استرس کرونا رو داشتن منو شوهرمم با یه بچه 8 ماهه به شدت مراعات میکردیم
شوهرم همیشه ماسک داشت و دستکش بعد از هر بار اومدن به خونه کل لباساش با اسپره الکل ضد عفونی میشد بعد هر بار خرید کلا وسایل و ضد عفونی میکردیم روزای پرتنشی بود
مامانم که همیشه میومد به کمکم واسه نگه داری بچم دو هفته بود که دیگه نمیومد چون اسم داشت و اصلا از در خونه بیرون نمیومد
یه بچه رفلاکسی که ددائم در حال گریه بود به هیچ کاریم نمیرسیدم دائم نسته بودم تابچم کمی شیر بخوره اصلا زمین نمیموند
نیو مدن مامانم واقعا شرایطمو بدتر کرده بود