2777
2789
عنوان

تاپیک جامع ***زایمان طبیعی بعد از سزارین (نکات+ راهکارها +تجربیات)***

| مشاهده متن کامل بحث + 39193 بازدید | 485 پست

درد که تموم شد
به زووور پاشدم رفتم روتخت
بهم گفتن پاهاتو وا کن و بزار روی اون جاپایی های کذایی😬
تاجایی که تونستم فیکس کردم ولی از اونجایی که من به شدت کمرم درد میکرد نمیتونستم خوب پاهامو جابه جاکنم
همش میگفتم نمیتونم پاهام خشک شده🥲
تواون حالت حس زور میومد و من باید تمام تلاشمو می کردم که درست زور بزنم..باید بدون این که داد می زدم تمام زورم رو میزدم مثل حالت دستشویی زمانی که یبوست داری!
تو اون حالت میخواستن رگم رو هم بگیرن🙁
تو یکی از استراحتا باید درد آمپول می کشیدم
ولی واقعا درد اون که چیزی نبود!
و امان از این مرحله که انگار رد نمی شد!! مرحله ای که مثل حالت برزخ می موند! نه می شد بگی من نیستم دیگه!بسه! نه میشد فرار کرد!
انقباض ها انگار قدرتش کمتر شده بود!
خانم صابریان میگفت عجیبه انقدر زورهات اولش که بیمارستان اومدی خوب بود که گفتم الانه که بچه روتخت به دنیا بیاد!
نمیدونم...شاید جو بیمارستان بود شاید ترس و استرس بود نمیدونم چی باعث شد که دوباره دوساعت تو فاز زور باشم🥲
شایدم همه چی زیر سر اون دعایی بود که تو اتاق زایمان از پام دراومد🤔


این بار بازایمان قبلیم فرق می کرد!
میگفتم این دفعه چرا زورم انقدر درد داره...آخه تو زایمان قبلم مرحله زور درد زیادی نداشتم فقط حس زور بود که میرفت و میومد ولی این یکی ...😬
دیگه ناامید شده بودم
باهرپوزیشنی تلاش می کردم
روی زمین نایلون پهن کردن و گفتن به حالت دستشویی بشین و تلاش کن...این حالت مطلوب ترین حالتی بود که هم تلاشم فایده داشت هم این که واقعا اذیتم کمتر بود و درد هم قابل تحمل تر... پایه ی تخت رو میگرفتم و درد که میومد تلاش می کردم... (تلاش کردن: زور زدن🤓)
ای خداااا...حالا اون روغن بادومی که من توخونه خورده بودم اونجا داشت تاثیرشو نشون میداد😫
ولی من به این چیزا فکر نمی کردم
فقط به حرف ماماها که میگفتن آفرین درست زور زدی فکر می کردم و تشویق میشدم😅🤭فکر نمی کردم انقدر خوشحال بشن🤭
یه ساعت ونیم حدودا گذشته بود
باید ان اس تی میگرفتن و چقدر سخت بود!!
تو اون حالت هم باید تلاش می کردم و واقعا سخت بود
ساق پاهامو خودم بادوتا دستام میگرفتم و میاوردم سمت صورتم و این پوزیشن هم خیلی خوب و قابل تحمل بود
درد که میرفت....
من بی جون میشدم یه دفعه ول میشدم روی تخت...دستام پاهام...
خوابم میومد
خیلی خیلی خوابم میومد بهم سرم قندی تزریق کردن تا یکم جون بگیرم رطب هم از ساکم درآوردن و دادن
همسرم دستمو گرفته بود میگفت: دیگه تموم شد داره میاد منم میگفتم الکی میگی میگفت:نه ببین موهاشو میبینم
من همچنان باید تلاش می کردم... خدایا چرا نمیاد....
خسته شدم


-خانم صابریان این نمیاد
-اون قبلی هم همینجوری طول کشید....
اصصصرار میکردم توروخدا برش بزنید بیاد بیرون دیگه طاقت ندارم
میگفتن نه! هنوز به مرحله برش نرسیده
حاضر بودم نصف بشم تا صورت بخیه بخورم ولی بیاد بیرون دیگه🥲 منی که بدون بخیه آرزوم بود بهشون اصرار میکردم که توروخدا برش بزنید که من فقط راحت بشم!
خانم صابریان برد دستشویی و گفت تنقیه کنیم که روده هات پاک بشن تا زودتر بیاد...این کارو کردیم
بعد رفتیم رو تخت زایمان
خانم صابریان وضو گرفت و دیدن این صحنه خبر خوشی بهم میداد
روتخت من همش تلاش میکردم
همسرم کنار سَرَم بود و تشویقم میکرد
بهش یه نگاه غضب آلود کردم گفتم ببین بازم بچه بیارم آره؟؟🤭 بزار بیاد میرم لوله هامم می بندم
یه دفعه جمع زد زیر خنده گفتن نه...تو که نباید ببندی همسرت ببنده
-نه دلت میاد حسین تنها باشه
حسین یه داداش میخواد
-گفتم حسین خدارو داره تنها نمیمونه
خلاصه دقایق آخر بود
خانم صابریان میگفت با من بگو
شروع کرد به خوندن سوره ی قدر منم باهاش زمزمه می کردم.... سوره ی انشقاق رو هم همینطور...خوند و منم باهاش خوندم
بچه نمیومد ولی!
خیلی ناامید بودم


حس زندانی شدن داشتم! زندانی که ازش بیرون نمیام!
نگاه کردم به ساعت!
ساعت ۲و۴۰دقیقه!

باحالت اضطرار تو دلم امام کاظم رو صدا کردم
گفتم یا امام کاظم یاباب الحوائج اگه تا یک ربع به ۳ زایمان کردم برات ۱۰۰۰تا صلوات نذر می کنم بفرستم‌.. بدون تعارف گفتم فقط تا ۲و۴۵ دقیقه...بیشتر بشه نمیفرستم☹☹یه دفعه دلم یه جوریش شد! حس بشارت خاصی وجودم رو پر کرد! انگار کلید قفلی رو از بین هزاران کلید پیدا کردم!
شروع کردم به گفتن یا امام کاظم...😭
بلند میگفتم یا امام کاظم یا امام کاظم یا امام کاظم....
ساعت ۲و ۴۵ دقیقه
دقیقا همین ساعت و همین دقیقه....
سر دخترم از کانال زایمان بیرون اومد، درد شدیدی داشتم که بالخره بیرون اومد و من خالی شدم!
درست ساعت ۲و۴۵ دقیقه!
دخترم رو گذاشتن روی سینه م
گفتم زهراااااا زهرا مامان.... اومدی؟؟چرا انقدر دیر اومدی؟
یه دفعه زدم زیر گریه
چه حس نابی بود....
دستامو بردم بالا براش دعا کردم
خدایا زهرا رو در این دنیا درخشان و در آخرت درخشان تر قرار بده!
خدایا بچه هامو عاقبتشون رو بخیر کن....
دستمو بردم سرشو ناز کردم..... ای خدا چه لطیف بود
بهش گفتم مامان بریم باهم بخوابیم؟؟🥲
( آخه اواخر دوران بارداری من بیدار میموندم نماز صبحمو میخوندم حدودا ساعت ۳ میخوابیدم بعد که میرفتم بخوابم تودلیم هم میخوابید)

نکات و راهکارهای زایمان طبیعی + خاطرات جالب کسانی که زایمان طبیعی رو «حتی بعد از سزارین» تجربه کردند، تو این تاپیک بخونید. «ختم هزار سوره قدر به نیت تسهیل زایمان+ثبت گزارش روزانه» رو تو این تاپیک دنبال کنید.

خدایا شکرت
زهرای من سالم به دنیا اومد و بغلم رو دوباره پر کرد
یه سرفه زدم و جفت بیرون اومد!
بند ناف رو دادن به همسرم تا ببره
گرفتم دستم نگاش کردم گفتم بزار ببینم واقعا تک شریانیه😄 که دوباره جمع خندید
والا فقط چند هفته منو نگران این قضیه کردن
همسرم بند ناف رو برید
بچه رو بردن لباس بپوشونن به همسرم گفتم سریع بره خودش کام بچه رو باتربت برداره....
من دراز گشیدم روی تخت و چندتا پتو کشیدن روم...
بعد از اون همه تلاطم و درد حالا بدنم آروم شده بود....
دلتون نخواد ولی،
انگار تو بغل خدا بودم
بچه رو آوردن برای شیر دادن بهش
صدای اذان صبح میومد
چه حس خوبی بود
دخترم درحال شیر خوردن و صدای قشنگ اذانی که فکرشم نمی کردم که نتونم نمازشو بخونم!!!!
خدایا شکرت....
خدایا توخیلی به من لطف کردی....
یا امام کاظم ازت ممنونم....❤❤


از تمام بچه های تاپیک که باهام تو این مدت همدلی کردن ، خصوصا رستای گل که واقعا خواهرانه و دلسوزانه راهنمایی م می کرد تشکر می کنم❤❤❤ شما واقعا یک گروه از بچه های ناب و امام زمانی هستید که لذت میبردم در جمعتون بودم

الهی که خوشبختی و عاقبت بخیری بچه هاتون رو ببینید

رستا جان از ته قلبم برای خودت و خانواده ت آرزوی سلامت دین و جسم و روح می کنم و امیدوارم حال خوبی که مسببش شدی هزاران بار به خودت در این دنیا و آن دنیا برگرده.... ❤



واین که یه کاری کنید دیگران در حقتون دعا کنن

من چندروز قبل زایمانم رفتم خونه خواهرم،

خیلی گرفته و ناراحت بود

به زمین و زمان غر میزد از وضعیت خونه ش ناراضی بود میگفت جانداره و وسایلاش همش ریخت و پاش میشه...مهمون میخواست براش بیاد

بلند شدم طوری خونه ش رو باهم مرتب کردیم مثل دسته ی گل شد یه آرامشی گرفت دعام کرد گفت الهی که نرسیده به بیمارستان بزایی.. گفتم توروخدا درست دعام کن لااقل😅..

همینم شد واقعا

تا رفتم سر تخت فول بودم شکر خدا

دعاهای از ته دل میگیره بچه ها


الحمدلله این بار بخیه هم نخوردم

و خدا اون زایمان قبلی که دوبار بخیه خوردم و اذیت شدم رو جبران کرد.... ❤

نکات و راهکارهای زایمان طبیعی + خاطرات جالب کسانی که زایمان طبیعی رو «حتی بعد از سزارین» تجربه کردند، تو این تاپیک بخونید. «ختم هزار سوره قدر به نیت تسهیل زایمان+ثبت گزارش روزانه» رو تو این تاپیک دنبال کنید.

مامان ها تو روخدا اگه بچه هاتون مشکل گفتاری و رفتاری دارن سریعتر درستش کنید.

امیر علی من پنج و نیم سالش بود ولی هنوز خوب حرف نمیزد😔😔 فک میکردم خودش خوب میشه. یکی از مامان ها خدا خیرش بده تو اینستا تا آخر عمر دعاش میکنم پیج اقای خلیلی و خانه رشد رو برام فرستاد.

الان دارم باهاشون درمان آنلاین میگیرم. امیر علی خیلی پیشرفت کرده🥹🥹 فقط کاش زودتر آشنا میشدم. خیلی نگرانم مدرسه نرسه. 

یه تیم تخصصی از گفتار و کار درمان و روانشناس دارن، هر مشکلی تو رشد بچه هاتون داشتین بهشون دایرکت بدید. 


تجربه 114

نام کاربری: poloooooo

فاصله سزارین قبلی تا انجام وی بک:

علت سزارین قبل: افت ضربان قلب

دکتری که زایمان طبیعی رو انجام دادند: خانم زهرا قائد

بیمارستان: شیراز- بیمارستان میرحسینی

نام ماماهمراه:

سن بارداری هنگام زایمان: هفته  41 بارداری

وزن نوزاد:3500

تاریخ تولد نوزاد: 1402.04.27

سلام بچهها ببخشید نتونستم تک تک ریپ بزنم بیمارستانم و سرم تودست راستمه ولی کاربرخوبیم اومدم داغ داغ خبر بدم بهتون😁 خوشبختانع من امروز ساعت۹ صبح زایمان کردم و دختر قشنگمو بغل کردم😍🥰 همین الانشم اصلن باورم نمیشه انشاالله این لحظات شیرین قسمت همتون. در اسرع وقت میام و خاطره زایمانمو میذارم واستون

__________________________________________________________________________

سلام بچه ها اومدم خاطره زایمانمو بگم فقط ببخشید اگه قلمم خوب نیست.خرداد سال ۹۴بود که آزمایش دادم و فهمیدم باردارم اصلا به سزارین فکر نمیکردم و خیلی دوست داشتم طبیعی زایمان کنم ولی خب چون تجربه نداشتم و سنم کم بود(۱۸سالم بود) اقدام خاصی نکردم فقط پیاده روی فشرده ماه نهم. تازه با نی نی سایت آشناشده بودم و هرسوالی داشتم سریع سرچ میکردم خلاصه ۴۰ هفته گذشت و خبری از درد نبود ۴۱ هفتم که شد طاقتم تموم شد و رفتم مرکز بهداشت که یکی از ماماها بهم گفت عزیزم چراعجله داری بچه تا۴۵ هفته وقت داره و انقد بچه داری سخته که کلی اذیت میشی برو فعلا استراحتتو بکن که هنوز وقت داری وقتی برگشتم خونه مامانمم گفت چه عجله ای داری نمیخاد دکتر بری منم دیرزا بودم و دیدی که چندتا بچه بدون دخالت پزشکی و آمپول فشار آوردم فعلا صبر کن که ای کاش گوش نمیکردم و دکتر میرفتم شد ۴۳ هفته و خورده ای و هییچ خبری از درد و علائم زایمان نبود که دیگه طاقتم طاق شد چون ماه آخر خیییلییی ورم کردم و درد لگن امونمو بریده بود یه سرچ تو نی نی سایت کردم که یکی نوشته بود فامیلمون زیره سیاه غلیظ دم کرد و خورد و درداش شروع شد منم گوش کردم متاسفانه و زیره سیاه به مقدار زیاد و غلیظ دم کردم و خوابیدم الان درست یادم نمیاد ولی نمیدونم همون شب بود یافرداش ساعت ۲بامداد احساس کردم مایع گرمی ازم خارج شد فک کنم کیسه آبم سوراخ شده بود کامل پاره نشد و مایع کم کم ازم خارج میشد ولی دردی نداشتم رفتم و مامانمو بیدار کردم ساعت ۷ صبح شد یه دوش آب گرم گرفتم و دردام شروع شد و راهی بیمارستان شدیم رفتم معاینم کردن گفتن ۲ سانتی برو پباده روی کن هرموقع دردات بیشتر شد بیا معاینت کنم خلاصه مامانم به همسرم گفت براش دمنوش و خرما بگیر تابخوره خوردم و کلی پیاده روی کردم و دیدم دردام داره غیرقابل تحمل میشه ساعت ۱۲ رفتم که گفتن ۸ سانتی و بردنم بلوک زایمان دیگه فکر میکنم فول شده بودم که کلییی جیغ میزدم و بیمارستانو گذاشته بودم رو سرم (ببخشید این قسمتو یادم رفت وقتی ان اس تی بچه رو گرفتن گفتن ضربان قلب بچه جالب نیست )خلاصه کلی شکممو فشار دادن منم فول بودم ولی خب کسی نگفت زور بزن تااینکه یکیشون گفت ضربان قلب خوب نیست و ببریدش سزارین کلیییی دلم واسه خودم سوخت و جیغ میزدم سزارین چرا من کلی درد کشیدم دادم میمیرم از درد که گفتن جون بچت درخطره از شدت درد زیاااد و غیر قابل تحمل فقط برای اینکه از درد نجات پیدا کنم گفتم باشه فقط زودتر ببریدم سزارینم کنید بردنم اتاق عمل و بی حسی به کمرم زدن و من همچنان درد داشتم دیگه اونایی که تجربه زایمان دارن میدونن درد ۱۰ سانت چقددد زیاد و غیر قابل تحمله بخصوص من که سنم کم بود بچه زیاد تو شکمم مونده بود با دهانه رحم فول فرستادنم سزارین🥺 خلاصه امپول بی حسیو زدن و از چیزی که خیلی ازش میترسیدم سرم اومد من چون سزارین اورژانسی بودم شکمم خالی نبود و کلی تو اتاق عمل بالا آوردم که یکی از پرستارا برام سطل آورد و من حدود پنج دقیقه همش بالا میاوردم بعدش افتادم رو لرز جوری لرز کردم که نمیتونستم صحبت کنم یا فکمو روی هم قراربدم رفتن و یه وسیله ای که دستش مثل خرطومی جاروبرقی بود آوردن و گرفتن رو بدنم ولی من همچنان لرز داشتم خلاصه بچه رو درآوردن و من صدای گریشو شنیدم وخودمم شب شد و یکی از پرستارا اومدن و اونجا بود که فهمیدم برش روی شکمم عمودیه مامانم کلی گریه و اعتراض به بیمارستان کرد که دخترم این همه درد کشید و آخرش سزارین شد لااقل از اول سزارینش میکردین که این همه درد و زجر نکشه هرچقدرم پرس و جو کرد برشش چرا عمودیه کسی جوابگو نبود خلاصه من مرخص شدم و خیلی اذیت شدم چون هم دردای طبیعیو کشیدم هم سزارین شدم چن شب پشت سرهم تب کردم و خیلی به سختی تا دسشویی میرفتم و برمیگشتم جوری که از شدت گریه و درد کبود میشدم و خلاصه چون برشمم عمودی بود خیلی اذیت شدم از همون روز اول همش تو اینترنت سرچ میکردم میتونم طبیعی زایمان کنم یانه بخاطر برشم به این نتیجه رسیدم که نمیتونم طبیعی زایمان کنم و تامدتها خبر زایمان طبیعی هرکیو میشنیدم غبطه میخوردم و ناراحت خودم میشدم بعد از یه مدت پرس و جو یکی از دکترا بهم گفت برش رحمت مهمه نه شکمت که شرح عملمو نشونش دادم و بهم گفت خداروشکر برش رحمت افقیه و من اون روز انگار رو ابرا بودم و خییلی خوشحال شدم خب این از زایمان اولم که سزارینی بودم و من تا ۵ سال درگیر عوارض سزارین از جمله سردی رحم، کمر درد شدیددد بخصوص قسمت آمپول بی حسی، پریودیهای نامنظم و.... بودم خلاصه عزممو جزم کرده بودم برای بعدی طبیعی
بچه ها این خاطره سزارینمه من درواقع دوتا خاطره نوشتم اولی برای پسرم که سزارین شدم و دومی ویبک

نکات و راهکارهای زایمان طبیعی + خاطرات جالب کسانی که زایمان طبیعی رو «حتی بعد از سزارین» تجربه کردند، تو این تاپیک بخونید. «ختم هزار سوره قدر به نیت تسهیل زایمان+ثبت گزارش روزانه» رو تو این تاپیک دنبال کنید.

۷ آبان ۱۴۰۱ بود که دوباره باردارشدم و بارداری سختی داشتم چون ویارای وحشتناکی دارم دوماه رو کامل خونه مامانم بودم و تا ماه چهارم اصلا سمت آشپزخونه و غذانرفتم ماه پنجمم شد و ماه رمضون بود روزه هامو کامل گرفتم و همش سر نماز دعا میکردم اگه به صلاحمه بتونم طبیعی زایمان کنم ماه هشت شد و کم کم پیاده روی رو شروع کردم از ماه هشت به بعد خیییلی بهم سخت گذشت و من نقریبا هرروز یه چالش جدید داشتم و هرروز چشمام اشکی بود و هیچ لذتی از بارداریم نبردم🥺 الانم یادم میوفته گریم میگیره چون دوماه آخرو خیلی استرس کشیدم و دکتری که با ویبک موافق باشه پیدا نمیکردم یکیشون که کلا آب پاکی رو ریخت رو دستم و تو هفته ۳۶ بهم گفت ۱۰ روز دیگه بیا برای سزارین تو نمیتونی طببعی زایمان کنی چون سری قبل فول شدی و نتونستی لابد مانعی بوده که بردنت سزارین حرفاش اون موقع بنظرم منطقی اومد و دیگه تسلیم شدم و گفتم ده روز دیگه میرم برای سزارین توماشین کلی خواهرم باهام حرف زد ولی من کلانامید بودم و گفتم دیگه تلاشی نمیکنم کل خانواده تلاشامو دیده بودن و حیفشون میومد ولی من دیگه گوش نمیدادم و میگفتم خدا نمیخواد و قسمت من نیست خییلی اون روزا بهم سخت گذشت یادمه خونه مادرشوهرم بودم قبلا تاپیک رودیده بودم و چن صفحشو خونده بودم ولی به تاریخ تاپیک دقت نکرده بودم فک میکردم مال همون سال ۹۴ و ۹۵ هست. یکم چرخ زدم و یه پست گذاشتم که دیدم زود لایک خورد و فک میکنم مامانی ۱۲۳که واقعا ویبکمو مدیونشم و یه عمر دعاگوشونم ریپلای زد و کلی باهام صحبت کرد و بهم امید داد باز جرقه طبیعی تو ذهنم روشن شد و از اون روز هرروز و هر ثانیه تاپیک میومدم و تجربیات بچه هارو میخوندم و کارای رستا جان که واقعا مدیون ایشونم هستم رو مو به مو انجام میدادم جوری که وقت برای پخت و پز نداشتم از هفته ۳۶ به بعد و کل تمرکزم ورزشا و دمنوشا و پیاده روی و پله نوردی و شیافا و روغن مالی و.. اینابودپیش ماما و دکتر و ماماخونگی هم میرفتم و موبه مو کاراشونو انجام میدادم سرتونو درد نیارم شد ۴۰ هفته و من هیچ علائمی نداشتم باز. هم استرس داشتم که دردا شروع بشن هم درد لگن و اذیتای بارداری حسابی کلافم کرده بودن تااینکه رفتم پیش دکترم و گفتن باید تا یک هفته دیگه دردات شروع بشن و بیشتر از این نمیتونیم برات صبر کنیم شد چهل هفته و ۴ روز که مادرشوهرم زنگ زد که بریم دکتر شاید قرصی آمپول فشاری برات زد هر چی هم بهش توضیح میدادم برای منی که سزارینی هستم این چیزا قدغنه تو کتش نمیرفت بنده خدا بیشتر از من عجله داشت. 😁 رفتم و ایشون معاینه لگنی کردن گفتن ۱ سانت بودی الان شدی ۲سانت و نیم گفتن ۲سانت و نیم خوب و نرم نه سفت و سخت.اومدم خونه و انقباضاتم شروع شد و یکم لکه بینی داشتم که خب ربطش میدادم به معاینه درد خفیفم داشتم و چیزی که برام تعجب آوره اینه که ازهمون اول دردام منظم بود و هر ۷ الی ۵ دقیقه یبار میگرفت و ول میکرد عصر شد و با مادرشوهرم رفتم پیاده روی و برگشتم خونه و کباب گوسفندی به مقدار زیاد درست کردیم و من یکم خوردم و شروع کردم به تمیزکاری خونه تواین فاصله مادرشوهرم و مامانم همش یا زنگ میزدن یا میومدن پیشم (خونمون بهم نزدیکه) که دیگه حدود ساعت ۱۰ گفتم شمابرید خونه استراحتتونو بکنید تا فردا میریم بیمارستان انرژی داشته باشید.راستش تا اون موقع اصلا باورم نمیشد دردای زایمان باشن و همش استرس اینو داشتم نکنه دردای معاینست و فردا خوب بشم اگه یادتون باشه پستم گذاشتم همون شب خلاصه رو منقلی که کباب درست کرد بودم آبجیم که پیشم بود مقل ارزق و اسفند و زنیون ریخت و من وایسادم روش و دودشو مستقیم به رحمم رسوندم که خب تواون موقعیت خیلی حالمو بهتر کرد و از اونجا شروع شد به خواهرم گفتم توهم بخواب و پسرمو همسرمم خوابیدن منم مقل ازرق و به سختی فرآوری و تزریق کردم و شیافامم گذاشتم و روغن مالیمم کردم و حساااابی ورزش میکردم و ماساژ نوک سینه انجام میدادم ساعت ۲ شد و من خییلی خستم بود تقریبا دو روز بود که از نگرانی و خستگی و دکتر رفتنای زیاد اصلا نخوابیده بودم سر جمع شاید فقط ۴ ساعت و خوابیده بودم اومدم بخوابم که دیدم دیگه وقت خواب نیست و دردا شدتش بیشتر و فاصلشون کم شد به ساعت نگاه کردم ۳ بود بلندشدم و بقیه کارای خونرو انجام دادم و حین کار حسااابی ورزشایی که به بازشدن دهانه رحم کمک میکنن و انجام میدادم دردا میرفتن و میومدن و من از درد به خودم میپیچیدم ولی اسکات و سجدمم میرفتم و همزمان به اوضاع خونه هم میرسیدم ساعت ۵ شد و هواروشن که مادرشوهرم زنگ زد از تن صدام فهمید دردام بیشتر شده سریع خودشو رسوند بهم و به مامانم زنگ زد اونم خودشو رسوند به زور دوتا کباب گذاشتن دهنم که انرژی داشته باشم تو دردا به مادرشوهرم گفتم کمرمو بگیر و ماساژ بده( بااستفاده از نقاط فشاری) یادش دادم کجاهارو فشار بده من سجده میرفتم و ایشونم کمرمو ماساژ میداد حین دردا تو دردا بودم ساعت۵ونیم بود و عقربه ها انگار میخکوب شده بودن و زمان ایستاده بود و بسختی میگذشت که مادرشوهرم گفت من مطمئنم تو تا ساعت ۹ نهایتا ۱۰ زایمان میکنی که منو مامانمم باتوجه به زایمانای سخت مادرم و زایمان سخت قبلی خودم بهش پوزخند زدیم


نکات و راهکارهای زایمان طبیعی + خاطرات جالب کسانی که زایمان طبیعی رو «حتی بعد از سزارین» تجربه کردند، تو این تاپیک بخونید. «ختم هزار سوره قدر به نیت تسهیل زایمان+ثبت گزارش روزانه» رو تو این تاپیک دنبال کنید.

هرچی بهم‌گفت با دکترت تماس بگیر تا بیاد بیمارستان ماهم از اون ور بریم گوش نکردم چون دکترم گفته بود باید بادهانه رحم ۹سانت یافول بریم بیمارستان وگرنه حتی اگه ۷ سانت هم باشی میبرنت اتاق عمل .ساعت ۶ شد و فهمیدم دیگه نمیتونم تحمل کنم بادکترم تماس گرفتم گفت ۷ میرم سمت مطب توهم بیا ساعت ۷ راه افتادیم و اونجا بود که دیگه آه و ناله من بلند شد و نفسم بالا نمیومد و بادست به مادرشوهرم میزدم که حین دردا کمرمو ماساژ بده وقتی رسیدیم مطب منشی دکترم خندید گفت بلاخره دردات شروع شد منم یه لبخند ریزی زدم که گفت نخیر حالت خوبه فک نکنم فعلا فعلا دنیا بیاد رفتم وقتی میخواست ضربان قلب بچرو بگیرن دردااومد سراغم دست منشیشو گرفتم و محکم فشار دادم و میلرزیدم از درد به خودم که منشیش یکم شک کرد و دکترو صدا زد به دکتر گفتم خیلی سردمه گفت الان کولرو خاموش میکنم اومد معاینه کرد و گفت سر بچه هنوز یکم بالاست و یدفعه خشکش زد و چشماش گرد شد خیلی ترسیدم گفتم اگه بگه ۴ یا ۵ سانتی بدون معطلی میگم ببریدم سزارین پیش خودم فک میکردم و به خودم امید میدادم که میگه ۷ سانتی خلاصه تا دکترم خواست دهن باز کنه برا من یک سال گذشت گفت واای ۹ سانتی خیییلی خوشحال شدم بهش گفتم دیدی به قولم عمل کردم بغلم کرد و کلی بوسم کرد و میگفت نفس عمیق بکش که واقعا کمک کننده بود دکترم هول کرد و تند تند لباسشو پوشید تو دردا همش بهش میگفتم کی زایمان میکنم کی تموم میشه گفت همینکه رسیدیم بیمارستان سوار ماشین شدیم و راهی بیمارستان اینجا بود که دیگه دادم رفت هوا حین دردا دست دکترم و مادشوهرم و محکم فشار میدادم و جیغ میزدم و ذکر میگفتم راسی بچه ها قدرت سوره قدرهم دست کم نگیرید من تودردا یه دقیقه هم از دهنم نیوفتاد دیگه اخرای مسیر بودیم که حس زور و دفع داشتن همش به دکترم میگفتم دسشویی دااااارم میگفت این خوبه مامانم بنده خدا جلو نشسته بود و همش گریه میکرد و از ترسش عقبو نگاهم نمیکرد🥹 دکترم و مادرشوهرمم مدام ذکر میگفتن دکترم سرمو میذاشت بغلش و میدونم آخر سر هول کرده بود و ترسیده بودکه بچه توماشین دنیا نیاد که اگه زور میزدم همین اتفاق هم میوفتاد بهم گفت چنتا پله داره بیمارستان تا بلوک خودت میای یا با ویلچر ببریمت که گفتم خودم میام همین چنتا پله هم خوبن واسم تا برم نفهمیدم چجوری تا بلوک رفتیم همین که پامو گذاشتم بیمارستان چون خصوصی بود و خلوت دیدم چن نفر نشستن همه نگاه ها به سمت من چرخید و همه فهمیدن چقد اوضاع خیطه 😅 خلاصه رسیدیم و زنگ بلوکو زدیم و در باز شد که دکترم مامارو صدازد گفت مرسی که تختو آماده کردی اونم گفت مرسی زنگ زدی رفتم رو تخت و اون موقع واقعااااا دردم زیاد بود بین زمین و آسمون انگار معلق بودم حس زور زیااااد و حس دفع زیاد داشتم

دیگه دکترم گفت نفس بگیر و زور بزن جمله ای که خیلی وقت بود منتظرش بودم زور میزدم و جیغ میزدم که دکترم گفت نه خواهش میکنم جیغ نزن این همه همکاری کردی فقط نفس عمیق بکش و من بااینکه دردام خیلی زیاد بود ولی به حرفشون گوش کردم و بسختی جلوی جیغ زدنمو گرفتم و نفس عمیق کشیدم پاهامو اصلا نمیتونستم رو صندلی زایمان بذارم و فیکس کنم لرز داشتم و کل تخت از شدت لرز پاهام میلرزید پاهامو توسینه بسختی جمع کردم و زور میزدم که دکترم گفت سر بچه مشخصه حین دردا زور بزن وگرنه نزن که من چون همش درد داشتم با تمام توان زور میزدم

باور نکردم وقتی دکتر گفت سر بچه مشخصه فک کردم برای دلگرمی من میگه که با پنجمین زور بچه لیز خورد و بیرون اومد اصلنننن باورم نمیشد و همش میگفتم وای باورم نمیشه بلاخره شد و تونستم بلاخره تموم شد😍 دقیقا همون ساعت ۹ که مادرشوهر گرامی گفته بودن 😍😻دودقیقه بعد جفت بیرون اومد بخیه هم خوردم با پاهای خودم رفتم اتاق و روتخت دراز کشیدم که یکساعت بعد خانم شرقی اومدن برای معاینه که گفتن از یه جایی خون بافشار زیاد میاد و امکان داره ببریمت اتاق عمل وااای باز شروع کردم ذکر گفتن تا رفتن و یه ماما دیگرو صدا زدن بعد از کلی معاینات دردناک فهمیدن دکترم دوسه جا رو بخیه نزدن گفتن مامعمولا اینوبخیه نمیزنیم ولی چون توخونریزی داری باید دوباره بدوزیم برات منم چون از اتاق عمل نجات پیدا کرده بودم خوشحال شدم ولی همینکه شروع کردن بخیه زدن دادم رفت هوا چون اینبار بدون بی حسی بخیه زدن و خیلی دردناک بود😖 ولی خب انصافا از وقتی که اومدم خونه بیشتر کارامو خودم کردم و بااینکه هیچ کاری برای بخیه هام بجز اینکه سفیکسیم میخوردم و بعد از دسشویی رفتن با دستمال کاغذی خشک میکردم.، انجام ندادم خیلی سر بخیه ها اذیت نشدم

خب بچه ها بنظرم طولانی ترین خاطره مال من بود امیدوارم حوصلتون بکشه بخونیدش ولی بهتون پیشنهاد میکنم حتما اونایی که واقعا ناامیدشدن ولی دوس دارن طبیعی زایمان کنن بخونن شاید یه دلگرمی کوچیکی بود براشون. کارایی که من دقیق و به موقع انجام دادم روغن مالی فرااااواااان شکم و کمر و پهلو و پاو ماساژ پرینه شیاف گل مغربی تعداد زیااد و عمیق شیاف مقل ازرق آبزن ها ورزش مداوم پیاده روی ۲ الی ۳ ساعته پله نوردی روزانه بالای ۳۰۰ پله دمنوش گل گاوزبان و رازیانه و تخم شوید روزانه از هر کدوم یک استکان صبحاهم ناشتا خاکشیری که از شب قبل خیس کرده بودم و روغن بادوم شیرین میریختم توش و باعسل شیرین میکردم و میخوردم سجده های طولانی و اسکات و قر کمر هم شده بود مثل نفس کشیدن واسم و کلی کارای دیگه که الان حضور ذهن ندارم🙄

راستی دکترم حین زایمان من به یه نتیجه ای رسید من کیسه آبم پاره نسد و بچه با کیسه دنیااومدداشت به ماماعه توضیح میداد میشه بچه بریچو اینجوری طبیعی دنیا آورد به شرطی که کیسه پاره نشه و بچه تا آخر تو کیسه باشه و با کیسه دنیا بیاد چون کیسه محافظت میکنه و نمیذاره بچه آسیب ببینه

نکات و راهکارهای زایمان طبیعی + خاطرات جالب کسانی که زایمان طبیعی رو «حتی بعد از سزارین» تجربه کردند، تو این تاپیک بخونید. «ختم هزار سوره قدر به نیت تسهیل زایمان+ثبت گزارش روزانه» رو تو این تاپیک دنبال کنید.

پیام های دیگه ای از دوستمون که ویبک شدن:


- مررسی عزیزدلم خدا هم شمارو حفظ کنه هم بچه هاتونو❤🦋 انشاالله به هر آرزویی دوس دارین برسین واقعااا تاپیکتون عالیه. اره دیگه ترس از تیغ و سزارین نذاشت زود برم بیمارستان. یعنی رسما بیمارستان هزینه الکی ازم گرفت😁 به ماماعه گفتن فاصله دیدن منو دنیا اومدن بچم چقدر بود گفت ۵ دقیقه گفتم خدایی حال کردی😁

_________________________

+ از زایمان طبیعی راضی بودی؟؟

- خیییلی یادمه تو دردا خودمو سرزنش میکردم و میکفتم این چه کاری بود کردم و کاش سزارین میکردم ولی همین که زایمان کردم تقریبا تمام دردام از بین رفت و صدبارم برگردم عقب بازم انتخابم طبیعیه

________________________

- دکتر که نبودن مامابودن خانم زهرا قاعد بیمارستان میرحسینی وزن بچه هم ۳.۵۰۰ قدش هم ۵۵ البته بگم خانم قائد بخاطر برش شکمم منو قبول نمیکردن انقد بهشون توضیح دادم که برش شکم مهم نیست و اینا تا بلاخره راضی شدن ولی خب عاااللی هستن خیلی دلسوز و مهربونن

________________________

- من از فردای سزارینم به همه گفتم طبیعی میخام به خانواده عیب نداشت چون پشتم بودن ولی اشتباهی که کردم این بود به آشنا و دوستام و همه میگفتم که اگه برگردم عقب این کارو نمیکنم

ادرسش که سهل آباده ۰7137200297 اینم شماره مطبشونه زنگ بزنید آدرس دقیق میدن بهتون بله من یکروز قبل از زایمانم سونو داپلر رنگی (چسبندگی جفت و اینا)دادم که سونو گرافیست گفت این سونو برای ۶ماهگی هستش والان خیلی فایده ای نداره

________________________

- گلم سعی کن رو جنبه روانی هم کار کنی و از الان خودتو آماده کنی من تو دردا همش به خودم میگفتم این دردا که چیزی نیست خودتو برای بدتر از اینا آماده کن که ‌واقعا این جمله دردامو برام قابل تحمل تر میکرد سر زایمان همه بچه های تاپیکو دعا کردم انشاالله اون لحظات شیرینو همتون تجربه کنید و به مراد دلتون برسید❤

نکات و راهکارهای زایمان طبیعی + خاطرات جالب کسانی که زایمان طبیعی رو «حتی بعد از سزارین» تجربه کردند، تو این تاپیک بخونید. «ختم هزار سوره قدر به نیت تسهیل زایمان+ثبت گزارش روزانه» رو تو این تاپیک دنبال کنید.
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
توسط   baransiyah7676  |  12 ساعت پیش
توسط   avaz76  |  14 ساعت پیش