2777
2789
این طرف و آن طرف ساعت شش صبح سوار تاکسی شدم، هوا هنوز روشن نشده بود وارد اتوبان که شدیم شاخ درآوردم. هر دو طرف اتوبان ترافیک بود، حتی ساعت شش صبح، حتی وقتی هوا هنوز روشن نشده بود. باز هم همه این طرفی‌ها داشتند می‌رفتند آن طرف و آن طرفی‌ها داشتند می‌آمدند این طرف. مثل عصرها که آن طرفی‌ها برمی‌گشتند این طرف و این‌طرفی‌ها برمی‌گشتند آن طرف. گفتم: «دیدید هر کی هر جایی هست میره یه جای دیگه.» راننده گفت: «آدمیزاد همینه دیگه...» به راننده نگاه کردم، راننده گفت: «من دو تا پسر دارم یکیشون اینجاست، یکیشون خارجه... اونی که خارجه می‌خواد برگرده، اونی که اینجاست می‌خواد بره.» گفتم: «واقعا؟» راننده گفت: «بله.» گفتم: «خوب میشه ایشون برن، اوشون برگردن؟» راننده گفت: «آخه اول این‌که اونجاست، اینجا بود، این‌که اینجاست اونجا بود. بعد این نمی‌خواست اونجا باشه، اونم نمی‌خواست اینجا باشه.» به راننده گفتم: «ببخشید من یه کمی گیج شدم.» راننده گفت: «حق دارید.» ترافیک خیلی سنگین بود. به راننده گفتم: «اینجوری من تا فردا هم نمی‌رسم. با اجازتون پیاده می‌شم.» راننده گفت: «هر جور صلاح می‌دونید.» از تاکسی که پیاده شدم چند قدم راه رفتم بعد با خودم فکر کردم حالا برای چی پیاده شدم، پیاده که دیرتر می‌رسم. فهمیدم که اشتباه کردم، دوباره به طرف تاکسی برگشتم و گفتم: «من با اجازتون سوار می‌شم.» راننده گفت: «بفرمایید.» دوباره سوار شدم و به آدم‌هایی که از این طرف می‌رفتن آن طرف و از آن طرف برمی‌گشتند این طرف، نگاه کردم.
من از سهم خود راضی نیستم، آن پاداش پا در هوای آسمانی به درد من نمیخورد. میخواهم زندگی ام همینجا و هم اکنون تحقق یابد.

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

لیلا سهیلا جان نه. ولی هر وقت دلم میگیره ازینجا متنفر میشم و همون لحظه خانوادمو میخام. ولی وقتی میرم ایران اولین ریشویی که تو فرودگاه به لباسم گیر میده حالم از ایران بهم میخوره
من از سهم خود راضی نیستم، آن پاداش پا در هوای آسمانی به درد من نمیخورد. میخواهم زندگی ام همینجا و هم اکنون تحقق یابد.
کدوم کشوری؟ مشکلت چیه یکی از دوستام کانادا بود بعد همش ناراحت بود میگفت ایران بهتره و اینجا هیچی نداره خلاصه برگشت ایران رفت سرکار فقط شش ماه موندش بعدش تقریبا از ایران فرار کرد گفت شما چجوری موندین
‏از چیزی نمیترسم بجز حجم کتابهای نخونده و فیلم‌های ندیده
دوری سخته خیلی من تا خونه مامانم اینا با هواپیما 1 ساعت هم نمیشه با قطار 6 ساعت یعنی صبح تصمیم بگیرم شب خونشونم اما واقعا بعضی وقتا اعصابم نمیکشه شما که کلا یه قاره ی دیگه هساین و واقعا سخته اما این مملکت ، مملکت بشو نیست همونجا بمون کمتر حرص میخوری
خداحافظ دوستان عزیزم*لبتون خندون، دلتون شاد ،جیبتون پرپول و خوابتون پر از آرامش
2801
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز