منم همینطور شده بودم دیگه ضعف اعصاب گرفته بودم شبها فقفقط سینه من رو مثل پستونک میخورد و هر وقت از دهنش در میاووردم گریه میکرد توی روز هم که نگو هر 5 دقیقه مثل بازی میرفت و برمی گشت شیر میخواست هرچی هم سعی کردم زمانبندی کنم که کمتر بخوره نشد و زنش هم که نگو 10 کیلو از یکسالگیش که ده کیلو بود هیچ تغییر نکرد چون اصلا قیر از شیر خودم چیزی نمیخورد