سلام به همتون..
قضیه مشکل ما از این قراره که ما برای داداشم برا یه دختر خانومی رفتیم خاستگاری..
دختر خیلی نجیب و عالییی هست و قیافش مثل برادرم و من معمولیه.. خانوادشون هم خوبن..
خالم این خانواده رو معرفی کرد
مامانم ب بابام گفت برین ی تحقیق بکنین
بابام گفت حالا باشه ببینینیمشون...
داداشمم دید و پسندید..
جلسه دوم هم برای اشنایی رفتیم و خوب بود..
حالا دختره اوکی داده و برادرمم هم راضیه ولی حالا بابام سرسخت مخالفه..
اول حرفی نداشت حالا یه دم میگه نه نه نه
اما کاش اینجوری میگفت..با دعوا و بدترین فحش ها میگه..
میگه واقعا زشته دختره... فقط رفته از یه نفر دربارع خانواده دختر سوال کرده اونم انگار کینه از خانواده اونا ب دل داشته بدترین چیزا رودربارع خانوادع اونا گفته و مغز بابام شستشو داده شده فقططط از ی نفر سوال کردع
در حالی کع خود داداشم از پنج شیش نفر پرسیده همه گفتن خانواده خوبین
حرف بابام اینه که اونا پول ندارن...ما از اونا بالاتریم
فقط فکرش اینه ک طرف پولدار باشه ک بگن اره ما با فلااااانی وصلت کردیم.. حرف مردم براس مهمتره از داداش من..
میگه هر غلطی میخای بکن داری خودتو تو چاه میندازی بدبخت... برو خاستگاری هرکار میخای بکن من نمیام..خودت رن بگیر خودت عروسی بگیر..
ب فکر داداشم نیس که با حقوق کارمندی چجوری میخواد خواسته های دختر پولدار رو براورده کنه
(چون ی بار خاستگاری ی دختر رفتیم از ما وضع مالشون بهتر بود فقط میگف خونه بهترین نقطه مشهد و ماشین کمتر از ساینا نمیخوام)
الانم ک دارم مینویسم داره مامانمو لعنت میکنه میگه این لقمه رو خواهر تو تو دامنم گذاشت
داداش من پسندیده و میگه این خانوم میتونه با حقوق کارمندی من بسازه...
اما بابام میگه اون قیافه نداره.. بدبختای بی پول
چون باباش تو معدن کار میکنه مدام با تحقیر خطابشون میکنه...
منم تا میام حرفی بزنم انواع چیزا خطابم میکنه
شما بگین چه کنم؟؟؟