آخرش ک فول میشی و باید زور بزنی😬هرچی زور میزدم میگفتن خوب زور نزدی،زایمان اولم هفت صب بستری شدم با آمپول فشار،شب دوازده زایمان کردم،ولی دومین زایمانم ی روز صب بیدار شدم لکه دیدم رفتم زایشگاه گفتن شاید امشب یا فردا زایمان کنی شایدم یکی دوهفته بعد،هفده روزب تاریخ سونو مونهده بود،فرداش رفتم خرید کلی راه رفتم نیمه شب دردم شرو شد پنج صب رفتم بیمارستان و دوساعت بعد بدنیا اومد،زایمان دومم راحت بود😍ولی نزدیک زایمان دردم میگذف ضربان قلب بچم میومد پایین،ماما و مامای همراهم خیلی ترسیدن،ب من نگفتن چی شده ولی خودم فمیدم و خیلی ترسیدم ولی خدارو شکر ب سلامتی بغلم گرفتم😍😍الانم فسقل جونم روپام خابیده😍😍😍😘😘😘