2777
2789
مرجان جان عزیزم درود بر شما و روز به خیر

من چند روزی نبودم و الان اومدم توی سایت. خیلی ممنون از راهنماییت. ولی مشکل من اینه که خیلی زود جوش هستم و خیلی زود عصبانی می شم. این مساله خیلی چیزها رو تغییر می ده و بعدش هم خودم پشیمون می شم. البته بسیاری از اوقات خودم رو کنترل می کنم ولی خوب بالاخره گاهی هم از دستم در میره.
ممنونم از توضیحاتت

راستی چند بار مانوش صبح که از خواب بیدار شد گفت که نمیام مهد کودک. اولش بهش گفتم باید بیای و غیره. بعدش که دیدم داره لج می کنه گفتم باشه اشکالی نداره تو بمون خونه من و بابا می ریم سر کار. کمی که فکر کرد دید نه بابا این تو بمیری از اون تو بمیری ها نیست. مجبور شد که بلند شه و بیاد.

یه اتفاق دیگه�
توی اتوبان داشتیم می رفتیم و توی ماشین داشت توپ بازی می کرد هرچی بهش گفتیم که نباید این کار بکنی گوش نکرد. تا اینکه بالاخره توپش از پنجره پرید بیرون. چشمتون روز بد نبینه. اونقدر چیغ زد و گریه کرد که نگو و نپرس. تا حالا اینجوری ندیده بودمش. گرریه می گرد می گفت نگه دار بعدش هم می گفت که به پلیس بگو برام پیدا کنه بیاره. یه نیم ساعتی درگیر بودیم. نمی دونستم بخندم یا نخندم. اوضاغی بود بیا و ببین که بالاخره به خیر گذشت.
تازگی ها هم وقتی می خوام حرف بزنم هی مگه مامان از من بگو
اینستا taranomemehrian گروه داوطلب خیرین ترنم مهر
سلام فرزانه ی عزیز
قبل از هر چیز باید تشکر کنم که میای و اینجا سر میزنی و متاسفم که بقیه مادرهای عزیزی که اینجا اسمشونو نوشتن اصلا برای تبادل نظر نمیان.

عزیزم راستشو بخوای مشکلاتی رو که تو نوشتی دقیقا منهم با مانی دارم کلا این آقا مانی گاهی خیلی خوبه و گاهی خیلی ب...د و گاهی هم حد وسط.
بذار یه چیزی هم من تعریف کنم برات.
عید همین امسال بود 5 فروردین شب قبل برای مانی یه تولد خیلی شیک تو خونه گرفتیم و چون مانی خیلی به تولد علاقه داشت براش اینکار رو انجام دایم و کادوش هم فوتبال دستی که خیلی دوست داشت خریدیم . خلاصه اونروز برای اینکه بیشتر بهش خوش بگذره (فردای تولد) بریمش برای عید دیدنی خونه ی دختر خالم که پسرش هم سن مانی هست اونجا طبق معمول سر اسباب بازی باهم تفاهم نداشتن و مانی هم چون لوستره اصلا کوتاه نمیومد. خلاصه یک ساعتی که نشستیم تصمیم گرفتیم که بریم که دختر خالم یه اسباب بازی جدید که یه تفنگ بود که به یه خرس شلیک میکرد و دل هر بچه ای رو آب میکرد چه بخوات مانی که فیورت اسباب بازی هاش تفنگ هست رو ، آورد. خلاصه 5 دقیقه ای مانی باهاش بازی کرد ولی اصلا سیر نمیشد و کلی ذوق میکرد همون موقع هم مهمونای بعدی میزبان رسیدن و ما عازم رفتن بودیم و البته اون اسباب بازی رو مانی رها نمیکرد برای همین پدرش که کم طاقت تر از منه با زور ازش گرفت مانی رو بغل کرد و از پله ها رفت پایین منهم خداحافظی کردم و آدرس جایی که اسباب بازی رو خریدن از دختر خالم گرفتم. ولی خواهر چشمت روز بد نبینه از اون لحظه ای که پدر مانی اسباب بازی رو گرفت ازش تا لحظه ای که به در اسباب بازی فروشی رسیدیم که فقط 2 تا 3 دقیقه طول کشید مانی فقط جیغ میکشید فقط جیغ آبروم جلو شوهر دخترخالم رفته بود و توی ماشین هم خودش از جیغ زیاد داشت از حال میرفت و موهای منو هم میکند بحدی که منو باباش خیلی ترسیده بودیم که دور از جونش یهو طوریش نشه! یعنی یه چیزی میگم یه چیزی می شنوی اصلا باورم نمیشد که مانی اینکار رو کرده باشه اولین بار بود اینطوری دیدمش . خلاصه شانس آوردیم و همون اسباب بازی گیرمون اومد و براش خریدیم . الهی بمیرم بچم داشت از حال میرفت . من و پدرش داشتیم دق میکردیم .
ببخشید سرت رو درد آوردم ولی مجبور بودم تمام جزییات رو بگم که تمام ماجرا رو بتونی تصور کنی.
خلاصه عزیزم بعد که هر سه آروم شدیم و اومدیم خونه رفتم و با خودم فکر کردم که من باید چکار میکردم که نه مانی اونقدر اذیت میشد و نه ما و نه اینکه جلو دخترخالم و شوهرشو و مهموناشون اونقدر آبرو ریزی نمیشد.
از اون روز بود که تصمیم گرفتم هر چقدر هم که همسرم عجول باشه و عصبی خودم باید کنترل امور رو بدستم بگیرم اگه شوهرم مانی رو اونطوری نبرده بود بیرون و فقط یکم باهاش صحبت کرده بود و براش وقت گذاشته بود شاید به این شدت نمیشد. من میتونستم مانی رو با حرف زدن قانع کنم یا اینکه می تونستم اونجا بمونم تا همسرم بره اسباب بازی رو بخره و بیاره ولی بدترین اشتباه اینه که با بچه ای که لج کرده لج کنیم.
مثلا در رابطه با مسئله مهد نرفتن مانوش جان شما بنظر من کار خوبی کردی ولی البته اینکار تا زمانی جواب میده که حقه شما رو متوجه نشه . مثلا من خیلی واضح به مانی گفتم که اگه من و بابا نریم سر کار پول نداریم که برات اسباب بازی بخریم و بعد از چند بار تکرار متوجه شد. یا اینکه مثلا من میدونم مانی وقتی خسته هست نمی خوات که به مهد بره برای همین به مربیش گفتم که ازش سوال کنه که هر وقت خسته هست بخوابوندش. و البته این در رابطه با مانوش جان فرق میکنه باید رد یابی کنی ببینی علت نرفتنش به مهد چیه . من چون میدونم مانی به خواب صبح عادت داره بیدارش نمیکنم.
یا مثلا برای بازی کردن توی اتوبان همین یکبار که اون اتفاق برای توپش افتاد کافیه که برای هر چیزی یادآوریش کنی که یادت هست اون روز به حرف من گوش ندادی چی شد؟ مطمئن باش حافظه ی چه ها خیلی خوب کار میکنه و اینو همیشه یادش میمونه و عاقبت گوش ندادن به حرف شما رو میفهمه .
البته اینها نظرات منه طبق مطالعاتی که داشتم و اصلا کارشناسانه نیست و اگه باهاشون مخالفی یا نظر کارشناسانه تری داری خوشحال میشم بدونم.
مانوش عزیزمو ببوس.

مامان ها تو روخدا اگه بچه هاتون مشکل گفتاری و رفتاری دارن سریعتر درستش کنید.

امیر علی من پنج و نیم سالش بود ولی هنوز خوب حرف نمیزد😔😔 فک میکردم خودش خوب میشه. یکی از مامان ها خدا خیرش بده تو اینستا تا آخر عمر دعاش میکنم پیج اقای خلیلی و خانه رشد رو برام فرستاد.

الان دارم باهاشون درمان آنلاین میگیرم. امیر علی خیلی پیشرفت کرده🥹🥹 فقط کاش زودتر آشنا میشدم. خیلی نگرانم مدرسه نرسه. 

یه تیم تخصصی از گفتار و کار درمان و روانشناس دارن، هر مشکلی تو رشد بچه هاتون داشتین بهشون دایرکت بدید. 



سلام
باشگاه کودک تماشا برگزار می کند :

جشن شروع تابستان . پنجشنبه 1 تیرماه

به دلیل ظرفیت محدود اولویت با کسانیست که زودتر ثبت نام کنند .

آدرس : شهرک غرب . بلوار شهید فرحزادی . خیابان طاهرخانی . پلاک 61 . برج تماشا . باشگاه کودک تماشا .
تلفن : 22374857
روز به خیر مرجان جان خوبی عزیزم. وای من قصه خودم و شما رو دوباره خوندم صحنه هاش که یادم می افتاد خنده ام می گرفت. گرچه توی اون وضعیت خیلی خیلی سخته و کل سیستم بدن آدم میریزه به هم.
بازم خوبه که شما صبوری به خرج دادید. مانوش یکبار موهای منو بکشه دیگه واویلتا.

توصیه های خوبی کردی. باور می کنی من گاهی همین ها رو به دیگران می گم. ولی لازمه دیگران به خود من یادآوری کنن. مثل ملانصرالدین شدم. می گم نه برای خودم.

در خصوص اینکه حقه مون فاش نشه خیلی خوب گفتی. راست می گی. باید مراقب باشم. البته اگه لازم باشه به عمل هم می رسونم تا پشت در که بدونه راست می گم.

من تا حالا به مانوش دروغ نگفتم. یا اگه گفتم مثل این مساله خونه موندن جوری وانمود کردم که دارم عمل می کنم. به همین دلیل مانوش می دونه اگه حرفی از من می شنوه حتما درسته و عمل می کنم.

خیلی وقتها اگه از دیگران سوالی می پرسه و قانع نمی شه برای تاییدش همون سوال رو از من می پرسه.
اینستا taranomemehrian گروه داوطلب خیرین ترنم مهر
سلام عزیزم
مرسی بابت همدردیت
در رابطه با خرید باید بگم یه اخلاق بد من اینه که خودم عاشق خریدم و خیلی کم میتونم به مانی نه بگم.
ولی یه کاری که انجام میدم چون میدونم مانی از چه چیزایی خیلی خوشش میاد حتی الامکان سعی میکنم مانی در معرض دیدن اون چیزهایی که خیلی دوست نباشه .
اما پدرش خوب مقاومت میکنه و براش نمی خره.
ولی من اگه چیزی بخوات و خصوصا اگه خوراکی باشه حتما براش می خرم . اصلا دلم نمیاد گریه شو ببینم.
مرجان جان درود بر شما

درخصوص نقاشی چطور؟ پسرت می تونه نقاشی بکشه.
دختر من فقط دایره می کشه و خط خطی می کنه. خیلی به خط خطی کردن علاقه داره. براشون هم اسم می گذاره . می گه این ماره این درخته این خونه است و غیره.

نگرانم نمی دونم واقعا اینطوری بچه ها نقاشی می کشن یا نه
اینستا taranomemehrian گروه داوطلب خیرین ترنم مهر
فرزانه جون دختر من هم با اینکه مهد میره فقط دایره می کشه و خط خطی میکنه........ فکر نمی کنم مشکلی باشه
تیر آرش در کمانم، نام ایران بر زبانم، سرکشم چون کوه آتش، آتشم، آتشفشانم چون سیاوش پاک پاکم، همچو رستم پهلوانم، کاوه ام تارپود کاویانم، من ز ماد و از هخایم، از ارشک، ساسانیانم، مازیارم، بابکم من رهبر آزادگانم، جشن یلدا، جشن نوروز هم مهرگانم،
زاده پاک اهـــورا، از نژاد آریـــانم
البته دیروز یه اتفاق نادر افتاد. کنار پاساژ مفید مغازه ای که بستنی داره. رفتیم که جاتون خالی فالوده بگیریم. من دیدم مغازه دار نقاشی های بچه ها رو ریسه کرده و چسبونده به دیوار مغازه. داشتم به مانوش نشون می دادم که خانم فروشنده یه کاغذ و یک سری مداد شمعی داد تا مانوش نقاشی بکشه.
در کمال ناباوری من مانوش خورشید رو کشید و یه درخت و یه بستنی. خیلی خیلی قشنگ بود. اونقدر هول شدم که یادم رفت عکس بندازم. حیف شد.

ولی خیلی قشنگ بود. یه بچه 6 ساله هم نقاشی کشیده بود که من اگه نخونده بودم سنش رو فکر می کردم بچه 3 ساله کشیده.
تازه فهمیدم که مشکلی نیست.
مرسی
اینستا taranomemehrian گروه داوطلب خیرین ترنم مهر
سلام فرزانه جان و بهار جان دخترای گلتون چطورن؟

فرزانه جان راستش من قبل از اینکه اینجا مشغول به کار بشم مربی نقاشی مهد کودک بودم و مادرم هم نقاش خیلی ماهری هستن و چون معلم بودن با بچه ها سر و کار داشتن از اونجایی هم که مانی تا سه سالگی پیش مادرم بوده و همچنین از لحاظ ارثی هم ممکنه به ما رفته باشه من باهاش در رابطه با نقاشی مشکلی نداشتم بنابراین فکر کنم مانوش جان داره روند طبیعیشو طی میکنه . چون من و مامانم از وقتی که مانی تونست مداد دستش بگیره باهاش تمرین میکردیم یعنی تقریبا از 10ماهگیش . مانی عاشق اینه که من چیزای ساده بکشم و اون نگاه کنه و تقریبا 8 تا از این دفترهای سررسیدها داره که من براش چیزای ساده میکشیدم و اون ذوق میکرد مثلا اولین چیزی که یادگرفت از من که بکشه بادکنک بود یه چیزی شبیه اشک گنده یه مثلث کوچولو پایینش و یه بند هم ازش آویزون چون خیلی ساده بود. بعد به مرور چیزای مشکل تر تا حدی که الان آدمک رو کامل با تمام یا اکثر اجزا بدنش میکشه . خونه و درخت و ماشین میکشه . حتی یکبار برای مامانم یه تصویر کشیده بود و دستش یه خط دراز وصل کرده بود وقتی ازش پرسیدیم این چیه گفت این شیلنگ آب هست مامان جون داره حیاط میشوره!!!!! من و مامانم از تعجب شاخ درآوردیم . الان هم که 7 ماهی هست براش کتابهای رنگ آمیزی میخرم و با هم رنگ میکنیم و نهایت سعیش رو داره میکنه که مثل من از خط بیرون نزنه. البته برای رنگ آمیزی اول باید دو تا مربع 5�5 سانتی متر بکشی و بهش یاد بدی که یکیشو افقی و یکیشو عمودی رنگ کنه و سعی کنه از خط بیرون نزنه. ضمنن این چیزایی که گفتم فقط در صورتی جواب میده که خودش دوست داشته باشه و هیچ اجباری در کار نباشه و نقاشی آزاد برای بچه های این سن خیلی بهتره. جدیدا من با مانی یه تمرین دیگه هم شروع کردم و اونم اینه که اول یه داستان کوتاه براش تعریف میکنم بعد با هم راجع به اون داستان نقاشی میکشیم که خیلی خوشش میاد. راستی اگه خواستی یه روش دیگه هم برای تمرینش وجود داره و اون اینه که مثلا اگه دایره کشید با یک رنگ دیگه بهش یاد بدی که مثلا دایره رو تبدیل به توپ یا آدم یا بادبادک یا هر چیز گرد دیگه کنه یا اگه تو خط خطیهاش ضربدر دیدی با یک رنگ دیگه همون ضربدر رو تبدیل به پروانه یا ماهی کنید که خیلی براش لذت بخشه فقط باید از خطوط و اشکال خیلی ساده شروع کنی .
خلاصه عزیزم این تجربه ی من بود .
وقت به خیر مرجان جان عزیزم

چقدر قشنگ توضیح دادی. خیلی خیلی بهم کمک می کنه. خیلی عالی بود. من که خودم اصلا استعداد نقاشی نداشتم ولی حس می کنم مانوش دوست داره.

البته وقتی یاد گرفت مداد دستش بگیره توی خونه قبلی تمام دیوارها نقاشی شده بود. با اینکه می خواستن خونه رو بکوبن ولی باز هم من نگران بودم که صاحبخونه گیر بده و همه رو با ابر اسفنجی پاک کردم. بماند که جونم به لبم رسید.
خونه 100 متری با دیوارهای نقاشی شده.

ایده های قشنگی دادی و آموزش های خوبی بود.

توی مهد زیاد باهاشون نقاشی کار نمی کنن. یعنی اصلا کار نمی کنن.
قبلا هم زبان کار می کردن که تقریبا منتفی شده.
اینستا taranomemehrian گروه داوطلب خیرین ترنم مهر
سلام فرزانه جان

خواهش میکنم عزیزم قابلی نداشت

در رابطه با مهد درست میگی چون طبق ایده های روانشناسانه میگن باید بذاریم که بچه ها بطور آزادانه نقاشی بکشن. اما من مخالفم و باید خوب دیدنو بعضی وقتا خودمون یاد بچه ها بدیم

میدونستی تفاوت کسی که نقاشی خوب میکشه با کسی که خوب نمیکشه چیه؟

اونی نقاش خوبی هست که خوب میبینه زوایا رو تشخیص میده و در رده های بالاتر پرسپکتیو رو خوب درک کرده

راستی فرزانه جان می خواستم بگم به طرز عجیبی مانی به نی نی با وجودیکه هنوز ندیدتش علاقه پیدا کرده و روش حساسه خیلی دوستش داره و از الان خودشو با اون تجسم میکنه وقتی این رفتار رو از مانی میبینم که همیشه خیلی لوس بود و حاضر نبود منو با کسی قسمت کنه تعجب میکنم. با وجودیکه اولش از اومدن بچه ی دوم اصلا راضی نبودم ولی حالا خوشحالم که این اتفاق قشنگ برای خونواده ی کوچولومون افتاده . بنظرم تو هم اگه برنامه هات ردیف شد بهش فکر کن عزیزم.
مانوش جان رو ببوسش
مرجان جانم روز و شبت به خیر وشادی باشه.

خیلی خوشحالم که مانی جان اینطور رابطه رو ایجاد کرده .البته مطمئنا خودت و همسرت سهیم بودین. بالاخره از شما یاد گرفته و حرفهای شما رو شنیده.
امیدوارم که همیشه و همیشه خانواده شادی داشته باشی . بارت رو کی زمین می گذاری؟ مانی رو می خوای چیکار کنی؟ برنامه ریزی کردی؟

عزیزم - سعی می کنم فکر کنم ولی واقعا شرایط مالی ام اجازه نمی ده. یعنی واقعا دیگه خودم هم نمی کشم.
نمی دونم شاید دارم بهانه میارم. شاید هم .................... به هر حال تازگی ها وسوسه می شم ولی سعی می کنم اصلا بهش فکر نکنم و سریع از فکرم خارج می شم.

پیشاپیش هم قدم نورسیده رو تبریک می گم. اگه چیزی لازم داشتی یا کاری داشتی خوشحال میشم بتونم بهت کمک کنم و یا کاری برات انجام بدم.
اینستا taranomemehrian گروه داوطلب خیرین ترنم مهر
مامانای فروردینی بیایین عکس نی نی هامون بزاریم شاید همدیگه رو بشناسیم
تیر آرش در کمانم، نام ایران بر زبانم، سرکشم چون کوه آتش، آتشم، آتشفشانم چون سیاوش پاک پاکم، همچو رستم پهلوانم، کاوه ام تارپود کاویانم، من ز ماد و از هخایم، از ارشک، ساسانیانم، مازیارم، بابکم من رهبر آزادگانم، جشن یلدا، جشن نوروز هم مهرگانم،
زاده پاک اهـــورا، از نژاد آریـــانم
بهار جان خوبی . روزت به خیر و شادی
عسل خانم چطورند. پیشنهاد خیلی خوبی دادی ولی ایکاش خودت هم شروع کننده بودی.

البته من الان عکس می گذارم. ضمن اینکه خدا از بلا به دورتون کنه. از پنجشنبه شب تا صبح امروز یعنی شنبه مانوش تب داشت. یکبار پهلوهاش رو نشون می داد و می گفت اینجام درد می کنه. یکبار می گفت صورتم درد می کنه و هیچی نمی خورد. یکبار می گفت گوشم درد می کنه. دو سه بار هم که از خواب پرید و شروع کرد به هذیان گویی. بغل من بود و می گفت بریم پیش مامان. خلاصه مکافاتی داشتیم که نگو. به همسرم که می گفتم پاشو بریم دکتر می گفت من که حالم خوبه.
اینستا taranomemehrian گروه داوطلب خیرین ترنم مهر
2810
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778

جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته

2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز