سلام به همه مامانای خوب و دوستای گلم فدات شم فانوس جون لطف داری بهمون ممنون بابت تبریک تولد و از اینکه به یادمونی امیرعلی جونو ببوس ازش عکس بذار واسمون
به به واقعا خوش به حال امیر حسین که مامانش می برتش به همچین جاهای سرسبز و خوشگلی .... بووووووووس به امیرحسین خوشگل
سنا جون مثل همیشه کارت محشره با این گل پسر عسل آدم دلش میخاد بخورتش خداحفظش کنه ببوسش
راستش ما به دلیل سردی هوا جرات بیرون رفتن نداریم اما جاتون خالی 1 شنبه تولد دعوت بودیم امیرعلی از بس از خودش هنر در کرد که تا پامون رو از اونجا گذاشتیم بیرون خوابش برد ما هم از تعجب کارهای این پسر دهنامون باز که این پسر اینقدر هنر داشت و ما نمیدونستیم دوربین هم نبرده بودم ازش عکس بگیرم هوا بهتر شد چند تا عکس میگیرم میزارم
راستش ما به دلیل سردی هوا جرات بیرون رفتن نداریم اما جاتون خالی 1 شنبه تولد دعوت بودیم امیرعلی از بس از خودش هنر در کرد که تا پامون رو از اونجا گذاشتیم بیرون خوابش برد ما هم از تعجب کارهای این پسر دهنامون باز که این پسر اینقدر هنر داشت و ما نمیدونستیم دوربین هم نبرده بودم ازش عکس بگیرم هوا بهتر شد چند تا عکس میگیرم میزارم
وای سنا جون هزار ماشالله به این گل پسر . دستت درد نکنه که اینهمه عکس های خوشگل از امیر حسین عزیز برامون می گذاری.
راستی هستی جدیدا خیلی شیطونی میکنه تازه دشمن کامپیوتر هم هست تا می بینه که اومدم سراغ کامپیوتر مثل برق و باد خودش رو می رسونه و اونقدر از سر کلم بالا می ره یا کیس رو خاموش می کنه یا گریه می کنه یا میره زیر میز گیر می کنه تا منصرف شم. اگه خواب باشه بتونم کاری بکنم.
راستی هستی جدیدا خیلی شیطونی میکنه تازه دشمن کامپیوتر هم هست تا می بینه که اومدم سراغ کامپیوتر مثل برق و باد خودش رو می رسونه و اونقدر از سر کلم بالا می ره یا کیس رو خاموش می کنه یا گریه می کنه یا میره زیر میز گیر می کنه تا منصرف شم. اگه خواب باشه بتونم کاری بکنم.
راستی از پیشی ها نترسید؟
مرسی از محبتتون دوست جونام مامان کوثر جون، امیرعلی جون و هستی جون ... چیکار کنیم دیگه ما اینیم
دقیقاً من هم همین وضع تو رو دارم خانومی فکر کنم امروز فردا کامی ما هم بسوزه بس که ریست شده :دی ...
اولش که جلو نمیرفت از دور تماشاشون میکرد ولی بالاخره با همت دایی جونش تونست بره جلو و به ترسش غلبه کنه تازه بعدش اونقدر خودمونی شده بود ( با اون نانچیکوی تو دستش میخواست بزندشون ) همش میترسیدم که نکنه بهش چنگ بندازن
دقیقاً من هم همین وضع تو رو دارم خانومی فکر کنم امروز فردا کامی ما هم بسوزه بس که ریست شده :دی ...
اولش که جلو نمیرفت از دور تماشاشون میکرد ولی بالاخره با همت دایی جونش تونست بره جلو و به ترسش غلبه کنه تازه بعدش اونقدر خودمونی شده بود ( با اون نانچیکوی تو دستش میخواست بزندشون ) همش میترسیدم که نکنه بهش چنگ بندازن
ماشالله به امیرعلی هنرمند و بیش فعال دوست دارم خاله
راسسسسسسسسسسسسسستی بوس یادمون رفت روی ماه همتونو میبوسم
سنا جونم مرسی از تو که با عکسات یه رونقی به اینج میدی هرچند الانم تاپیکو از صفحه دوم پیدا کردم بابا مامان خانوما کوشین پس؟
راستی سنا همیشه تحسینت میکنم که پسری رومیبری به طبیعت واجازه میدی از نزدیک همه چیو ببینه ولمس کنه .اینطوری بچه هاروح سالمتری پیدا میکنن .مرسی از عکسای با حالت.منم دلم خواست !
راستی سنا همیشه تحسینت میکنم که پسری رومیبری به طبیعت واجازه میدی از نزدیک همه چیو ببینه ولمس کنه .اینطوری بچه هاروح سالمتری پیدا میکنن .مرسی از عکسای با حالت.منم دلم خواست !
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
45 ثانیه پیش
45 ثانیه پیش
47 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز