من یک هفته توبیمارستان بستری بودم شکمم اب اورده بود کلیه و روده ام کارنمیکرد کیستم دراورده بودم تازه چهارروز پیش مرخص شدم تواین مدت دوبار بیشترزنگ نزده حالمو بپرسه که اون دوبارم اصن حالمو نپرسید فقط زنگ زد چس ناله کرد که حالم خرابه اینجام دردمیکنه اونجام دردمیکنه بااینکه از صدتای منم سالم تره بهم ثابت شدس
ازوقتیم که مرخص شدم یبار اومده بهم سرزده که بدتراز من گرفت درازکشید خودشوزد به بی حالی
همیشه کارش اینه واسه جلب توجه ناله میکنه فقط
دیروز رفتن کوه خوش گذرونیشونوکردن بعد زنگ زده به من میگه من مریضم ببخش نمیتونم بیام بهت سربزنم منم گفتم اره دیگه هرچی به مامیرسه میخشکه حالاخودش انتظارداره من هرروز برم کاراشوبکنم
هی ام به شوهرم میزنگه من حالم بده برو برام این قرصوبخر اون داروروبخر
رفتاراش خیلی ظایع و تابلو نیس؟
سالم بودا ازوقتی من مریض شدم اینم اینطوری میکنه
بنظرتون چه رفتاری کنم باهاش میخام یه تیکه بندازم بهش بدونه خرنیستیم