من عاشق نماز خوندن شوهرم هستم. یعنی عاشقشما! به خصوص دعاهای بعد از نمازش. گاهی اوقات یواشکی میرم تو اتاق نماز و پشت سرش میشینم و نماز خوندنشو نگاه می کنم. گاهی هم اونقدر جو گیر میشم اشکم در میاد. امروز موقع نماز خوندنش داشتم ناهار آماده می کردم. صدام کرد که برم پیشش. وقتی رفتم ازم خواست کنارش بشینم. بعد دست هامو گرفت و ذکر تسبیحشو با انگشتای من گفت.
از اون موقع تا حالا رو ابرها بودم تازه فرصت شد بیام پایین و بیام تعریف کنم.
البته این کارش تبعات هم داشت. غذام سوخت.