سلااااام. اول به نگار جان تبریک میگم که هنوز زنده هست.خوشم اومد ازت واقعا اراده داری تو کارات...
بعد هم به ماهک عزیز: عزیزم به نظر من قبل از انجام هر کاری و حتی عذرخواهی، از علت ناراحتی همسرت مطمئن شو.فکر نمیکنم تنها دلیلش، رنگ مو باشه.گفتم که من خودم هم یه بار اینکار رو کردم و رنگم خوب نشد و قبل از اینکه شوهرم ببینه رنگ موهامو به رنگ موهای خودم برگردوندم.وقتی واسه شوهرم تعریف کردم اون با شوخی ماجرا رو پیش برد و با شوخی بهم فهموند دیگه زیرآبی نرم.
به فرض هم حتی اگه فقط به خاطر رنگ موهات این واکنش رو داره نشون میده به نظر میاد داره زیاده روی میکنه.خوبه حالا خودش اجازه داد رنگ کنی.همیشه که اون رنگی که میخوای در نمیاد! عزیزم شما تمام تلاشتو کردی تا جو زندگیتو به روال عادیش برگردونی.به نظر من دیگه کافیه.حالا بشین کنار و بذار شوهرت رفتارشو عوض کنه.منظورم این نیست که سرد باشی.نه، کاملا عادی باش.یعنی دیگه لازم نیست درمورد موهات حرف بزنی یا براش توضیح بدی یا حتی عذرخواهی کنی( البته یادم نیست که گفتی عذرخواهی کردی یا نه، اگه کردی دیگه لازم نیست). ببین شوهر من رو گریه کردنم خیلی حساسه.یعنی فکر کنم موقع گریه کردنم حاضره بخوابونه تو گوشم تا شوک بهم وارد شه و گریه نکنم.( البته بگم تا حالا این کار رو نکرده ها.فقط خواستم بگم چقدر حساسه رو گریه کردنم).منم یه بار شوخی خوبی باهاش نکردم. شوهرم درگیر یه پروژه جدید شده بود و باید ظرف چند روز کارشو تحویل میداد، بخاطر همین حسابی درگیر بود و منم خیلی حوصله ام سر میرفت.یه شب تو اتاق کارش بود منم نه میوه براش بردم نه چای و نسکافه. سرمو گذاشته بودم رو میز که شوهرم اومد.زد به سرم که مثلا بگم دارم گریه میکنم.اونم هی ازم میپرسید چی شده چرا گریه میکنم.بعد که فهمید داشتم اذیتش میکردم خیلی ناراحت شد.معذرت خواهی کردم فقط نگام کرد.و دوباره رفت تو اتاق کارش.براش میوه بردم.قهوه دم کردم ولی بازم ناراحت بود.منم که تا اون موقع یه همچین رفتاریو ازش ندیده بودم، کاراش خیلی برام سنگین بود.هر چقدر عذرخواهی میکردم و ازش میخواستم قهر نباشه فایده نداشت. فقط میگفت قهر نیستم و قهر واسه بچه هاست و از این حرفا.یعنی میخوام بگم با وجود همه ناراحتیش قهر نکرد (ظاهرا مثل شوهر تو) ولی شب موقع خواب مثل همه شبهای دیگه خوابیدیم.بعد غذا تشکر میکرد وقتی میبوسیدمش جوابشو میداد ولی خودش واسه اینکار پیش قدم نمیشد.تا بعد از ظهر روز بعد.که طبق معمول اون چند روز تو اتاق کارش بود رفتم پیشش.دستمو انداختم دور گردنش.ازم خواست برم بیرون تا به کارش برسه.دیگه نتونستم جلوی بغضمو بگیرم.اشکم در اومد.با گریه ازش عذرخواهی کردم و خواستم بیام بیرون نذاشت.بغلم کرد و به خاطر رفتارش معذرت خواهی کرد.بعد گفت به خاطر این ناراحت شد که حس کرد دارم از این اخلاقش سوءاستفاده میکنم. اینو تعریف کردم که بگم مردها یه جاهایی که حس کنن اقتدارشون شکسته شده کاری میکنن که بلا نسبت، طرف مقابلشون به غلط کردن بیفته. ولی به نظرم شوهرت داره زیاده روی میکنه.حالا وقتشه که یه خورده تو هم اقتدارتو نشون بدی.مگه بچه بازیه که جای خوابشو عوض کرده!درصورتی که قهر نیست و باهات شوخی هم میکنه.همه چیزتون سرجاشه. همه جوره پایه هست و فقط جای خوابشو عوض میکنه؟؟؟بخدا یه خورده عجیبه!