2777
2789
عنوان

چرا نمیتونم ببخشمشون؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

| مشاهده متن کامل بحث + 2861 بازدید | 55 پست
ازهمراهی شوهرت هم دوست داشتی بگو چون تعریفش میتونه الان برات حس خوبی ایجاد کنه
پروانه به خرس گفت: دوستت دارم... خرس گفت: الان میخوام بخوابم،باشه بیدار شم حرف میزنیم... خرس به خواب زمستانی رفت و هیچوقت نفهمید که عمر پروانه فقط 3 روز است... آدمای زنده به گل و محبت نیاز دارن ومرده ها به فاتحه! ولی ما گاهی برعکس عمل میکنیم! به مرده ها سر میزنیم و گل میبریم براشون, ولی راحت فاتحه زندگی بعضیارو میخونیم ! گاهی فرصت باهم بودن کمتر از عمر شکوفه هاست! بیائیم ساده ترین چیز رو ازهم دریغ نکنیم.

مامان ها تو روخدا اگه بچه هاتون مشکل گفتاری و رفتاری دارن سریعتر درستش کنید.

امیر علی من پنج و نیم سالش بود ولی هنوز خوب حرف نمیزد😔😔 فک میکردم خودش خوب میشه. یکی از مامان ها خدا خیرش بده تو اینستا تا آخر عمر دعاش میکنم پیج اقای خلیلی و خانه رشد رو برام فرستاد.

الان دارم باهاشون درمان آنلاین میگیرم. امیر علی خیلی پیشرفت کرده🥹🥹 فقط کاش زودتر آشنا میشدم. خیلی نگرانم مدرسه نرسه. 

یه تیم تخصصی از گفتار و کار درمان و روانشناس دارن، هر مشکلی تو رشد بچه هاتون داشتین بهشون دایرکت بدید. 



شوهرم همیشه در برابر اعتراضات من سکوت می کنه می ذاره همه حرفامو بزنم.
همیشه جلوی اونا احترام منو داره و ازم نظرخواهی می کنه.
می شه گفت شونه های امنی واسه هق هق هر روزه ام بوده.
همیشه می گه ببخششون اون یه مادره که عاشق پسرشه بدون این که بدونه عشقش داره تو رو آتش می زنه
شوهرم آدم بزرگیه

http://ninifotobook.blogfa.com
چه همسر بادرکی حتما شما خودت هم براش اینگونه هستی
پروانه به خرس گفت: دوستت دارم... خرس گفت: الان میخوام بخوابم،باشه بیدار شم حرف میزنیم... خرس به خواب زمستانی رفت و هیچوقت نفهمید که عمر پروانه فقط 3 روز است... آدمای زنده به گل و محبت نیاز دارن ومرده ها به فاتحه! ولی ما گاهی برعکس عمل میکنیم! به مرده ها سر میزنیم و گل میبریم براشون, ولی راحت فاتحه زندگی بعضیارو میخونیم ! گاهی فرصت باهم بودن کمتر از عمر شکوفه هاست! بیائیم ساده ترین چیز رو ازهم دریغ نکنیم.
خانواده شوهرم الان کاری بهم ندارن یعنی از همون اول کاری بهم نداشتن و من بیش از یک عروس بهشون خوبی کردم و هیچی کم نذاشتم اما به خاطر کارایی که باهام کردن با تمام ذرات وجودم ازشون متنفرم و نمی بخشمشون و به خدا واگذارشون کردم جالبه که بعد اون کارایی که با من کردن چندبرابرش سر دخترشون اومد جیگر مادرشوهره سوخته بود اما اصلا به خودش نمی گرفت که این عین همون رفتارهای شخص خودمه که با عروس بی زبون و خانواده محترم و مردم دارش کردم اما من فهمیدم چوب خدا صدا نداره، دقیقا از همون زاویه و عین کارایی که با من کرده بودن سر دخترشون اومد من هنوز نمی تونم ببخشمشون و همش می گم تو قیامت باید بهم جواب بدن،‌دلم می خواد ببخشمشون و راحت و اسوده باشم و عذاب نکشم،‌
ایوا جان حرفات قابل تأمل هست, درست می گی، من همیشه به خاطر توانایی هام و نوع تربیتم خودم رو باور داشتم و در مخیله من نمی گذشت روزی که ازدواج کردم حالا با هر کسی, این مسائل برام پیش بیاد. اما وقتی با خانواده شوهرم آشنا شدم از بعد عقد اونا دارای رفتارهایی بودن که من متعجب می شدم. سطح فرهنگی شون به شدت ضعیف بود و توی اون خانواده فقط شوهرم تحصیلکرده بود و تونسته بود خودشو بکشه بالا...در حالی که من در یک خانواده نرمال و تحصیلکرده و عاطفی و آبرومند بزرگ شده بودم. اونا ده ها پرونده دادگاه و پاسگاه داشتن, پدرشون عملا رهاشون کرده بود و هیچ تعهدی نسبت به فرزندانش نداشت, مادرش کاملا خودمحور بود و همه چیز رو برای خودش می خواست با این همه من سعی می کردم به خاطر شوهرم همیشه خشرو و مهربان باشم ..طی دو سال نامزدی به خاطر رفتارهای اون ها خیلی رنج می کشیدم تا این که ازدواج کردم فکرشو نمی کردم تا این حد وقیح باشن چون دور وبر من پر بود از انسان های خوب دوستام خانوادم و فامیلم که همش با هم با احترام و رعایت حقوق زندگی می کردیم...فامیل شوهرم از اونهایی بودن که بدون جنگ و دعوا عروسی نمی گیرن و حتی بدون فحش و ناسزا دختر نمی دن و اینو تو عروسی هاشون دیدم... دو روز بعد عروسی عازم سفر شدم به جایی برم که شوهرم کار می کرد و تمام جهیزیه من توی خونه مادرشوهرم بود..جهیزیه ای که پدرم با خون جگر تهیه کرده بود..یک سال بعد برگشتم تا امانتم رو پس بگیرم بخدای احد و واحد یک سوزن از اون جهیزیه باقی نمونده بود و حتی مادر شوهرم حرفی نزد و بخدا من هیچ حرفی از جهیزیه نزدم وقتی توی سالنی که جهیزیه ا م انبار شده بود رفتم دیدم لوازم کهنه شون رو گذاشتن و من سکوت کردم و هیچی نگفتم و بعد فهمیدم سه روز بعد رفتنمون همه رو فروخته تا پول بدست بیاره, حتی زردچوبه و برنج و روغنی که از خونه مادرم اورده بود م یا هر چیزی که با هزار امید تهیه کرده بود حتی یک سیخ کبریت باقی نمونده بود و تا امروز به روشون نیاوردم و حرفی نزدم اما نمی تونم سوای تمام کارهایی که شایسته من نبود و با من کردن این مسأله رو ببخشم فقط به خدا واگذارشون کردم و این حق منه...چون یک انسان این کار رو نمی کنه
وای ایوا جان خدا خیرت بده با توضیح کاملی که دادی خانمی، انگار منو متلاشی کردی و خودمو به خودم نشون دادی... دقیقا همین طوره ... من همین کارا رو کردم و متوجه شدم،‌خانوادم ثروتمند نبودن اما پدر فوق العاده مهربان و خوش تیپ و مومن و مردم دار و مادر بی نهایت مهربان و لطیف باعث شد که دائم از همه بشنوم که خوش به حالت ، خوش به حالت وووو و به شوهرم هم که پدر و مادری با اون شرایط داشتن به چشم کوچیک نگاه کردم از همون اول قبولش نداشتم از نظر خانوادگی.... ایوا جان می شه ایملت رو بهم بدی تو رو خدا تا من برات بنویسم چرا من تو رو فرشته نجاتم از جانب خداوند می دونم کمکم کن تا من بهتر بتونم از وسوسه های شیطان رهاشم تو رو خدا
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز