2777
2789
عنوان

ای کاش میدونستم فرصت اینقدر کوتاهه مهرزاد جان...

| مشاهده متن کامل بحث + 4908 بازدید | 327 پست
مامان شیرین عسل، خیلی متاثر شدم، آدم چه مظلومیت ها و سختیها که نمیشنوه، من در راستای بهبودی حالم خیلی تلاش میکنم و سعی میکنم بخودم اهمیت بدم تا بتونم به مهرسا و همسرم برسم ...گاهی خیلی موفقم ...اما این وسطا کمم میارم ....فکر میکنم طبیعیه ...بحرانای بزرگی رو گذروندم ...و گاهی بخودم حق میدم و فرصت و اجازه که الان حقته غصه بخوری و یکم عزاداری کنی ....اما زود خودمو جمع و جور میکنم ....دله دیگه ....رفتن و نداشتن نمیگنجه درونش
دائما یکسان نباشد حال دوران غم مخور...
سلام. مامان مهرزاد خیلی ناراحت شدم. و مامان ارینا. چقدر شما مامانای خوبی هستید. من خیلی روحیم داغونه. افسردگی بعد زایمان گرفتم. الان بچم ۱۱ ماهشه ولی هنوز افسردم. هیچکسم درکم نمیکنه. گاهی فکر کنم خودم یا بچه هزیزم از پله پرت کنم پایین راحت شم. از صبح تا شب کارم گریس. دوس دارم تنهای تنها باشم. روحیم خرابه. از خودم متنفرم. چیکار کنم؟؟؟

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

سلام. مهسا جان بخودت سخت نگیر عزیزم. برای خیلی ها پیش میاد. با مشاوره پیش برو و بخودت روحیه بده، به تواناییها و قدرت درونت فکر کن و اینکه چقدر فرزندت به تو احتیاج داره و خیلیها حسرت یه تار موی کودکت رو دارن. از کودکیش و دوران شیرینش لدت ببر. اول سعی کن خودتو دوست داشته باشی ...این بزرگترین قدم برای بیرون اومدن از این بحران عزیز دلم ... خیلی ها آرزو دارن جای شما باشن ...امیدوارم موفق بشی و زود بذاری کنار غم و ناراحتی و ....
دائما یکسان نباشد حال دوران غم مخور...
گل ای جان عزیزم از خدا میخوام صبر و تحملت رو بالا ببره و دخترت هم خیلی زود بهبود پیدا کنه. اما من حاضر بودم در هر شرایطی خدمت مهرزادم رو بکنم و فقط نفسش و گرمای وجودش رو کنارم حس میکردم. لبخندش و دیدن چشام دست کشیدن رو سرش نوازشش، بوسیدنش و بوییدنش همه آرزومه حتی برای یک لحظه ....اما هزاران بار افسوس .....
دائما یکسان نباشد حال دوران غم مخور...
سلام مامان مهرزاد عزیز مطالبطت را خوندم وواقعا قصه دار شدم هرجملهای بگم ارومت نمیکنه ومن نمی تونم حالتو درککنم ولی واقعا تصمیم بگیر وبه خودت وخانوادهات کمک کن که هیچکس دیگه ای نمی تونه این کار بکنه جز تو از حرفات که برای مشکلات دوستات میزنی معلومه که پیش روانشناس هم رفتی وتلاش کردی ولی فقط در زمینه حرفه وخودتم باور نداری وواقعا دلت نمی خواد ازاین حال بیرون بیای چون فکر میکنی از مهرزاد دور میشی عزیزم میدونم سخته ولی واقعا تصمیم بگیر واز این مرحله سخت عبور کن چون واقعیت اینکه زندگی ادامه داره ومطمین باش مهرزاد هم اینطوری خوشحالتره وارامش داره با ارزوی بهترین ها برای شما عزیزززز عزیز
مامان مهرزاد جان هر چی فکر میکنم هیچی نمیتونم بگم اصلا جمله نمیتونم بسازم فقط میتونم بگم خدا بهت صبر بده و دخترت رو برات حفظ کنه سخت ترین امتحان خدا همینه چند لحظه فقط میخکوب چهره زیبا و دوست داشتنی مهرزاد شدم آرامش دلت رو از خدا میخوام
من رنگین کمونم....اما آدم هفت رنگی نیستم!
سلام مامان مهرزاد خدا بهت صبر بده عزیز دلم. پستاتو که خوندم نفسم واسه چند دقیقه اصلا بالا نمی اومد و عکسشم که دیدم دیگه بدتر شدم خدا هیچ مادری رو داغدار بچش نکنه الهی آمین.. یکی از آشناهامون داشتن میرفتن روز عید عید دیدنی،دختر چهارسالش بغل باباش پشت فرمون بود باباش گذاشتش توخیابون که دستشو بگیره ببره صندلی عقب بنشوندش تا خودش هم پیاده شه در یک لحظه یه ماشین از روبرو اومد زد به دخترش و مرگ مغزی شد.حالشون خیلی داغون بود فقط همین یه بچه رو داشتن .دکترش بهش گفت باید سعی کنی دوباره بچه دار بشی تا از غمت کم بشه بعد سه سال سه قلو حامله شد و بدنیا اومدن الان حالش خییییییییلی بهتر شده . تو هم سعی کن دوباره باردار بشی و یه پسر بدنیا بیاری بلکه یک ذره از درد و غمت کم شه.میدونم پسر نازنینت رو هرگز فراموشنمیکنی اما شاید یکم بهتر شد حالت .
سلام.مامان مهرزاد عزیزم....خوشحالم که خوبی و میای اینجا سر میزنی.
مهرسا جان چطوره.باز خدارو شکر شما مهرسا رو داری که سرت باش گرم باشه ...
برای منم دعا کن .
لطفا اگه برات امکان داشت عکس از مهرسا بزار...
خوش باشی
خدا جون تو اسمونت فرشته زیاد هست.فرشته منو .دخترم رو بهم برگردن.اینکار فقط ازتوبرمیاد.میدونم.و منتظر میمونم.من به قدرتت ایمان دارم
هانا جان ممنون، من مشاوره نرفتم ولی با آدمهای خوبی که کمتر از مشاور هم نیستن ارتباط داشتم و حرفاشون رو قبول دارم اما حرف شما درسته خودم نمیخوام چون فکر میکنم مهرزاد.ازم دور میشه من خاطراتش هست که هنوز هستم یادش منو آروم میکنه ...اما خیلی بهترم و خدا رو هزار بار شکر اکثرا تو خلوتم غصه هامو مرور میکنم و بیشتر اطرافیانم حتی مهرسا شادی و لبخند منو میبینن.
دائما یکسان نباشد حال دوران غم مخور...
رنگین کمون عزیز ممنون از پستت. امیدوارم که خدای مهربون هیچ مادر و فرزندی رو از هم، از حضور فیزیگی هم محروم نکنه. الهی آمین و همه بچه ها در دامان مادر و زیر سایه ی پدر بزرک بشن
دائما یکسان نباشد حال دوران غم مخور...
ساراجان عزیرم ممنون از پیشنهادت، که اکثرا این توصیه رو میکنن ...من اگر پسر دیکه ای هم داشته باشم خاطرات مهرزاد و حای خالیش پر نمیشه چون با اینکه الان مهرسا رو دارم و خیلی به هم شبیهن این اتفاق نیفتاده. اون سالایی که ما باهم بودیم اون خاطرات همیشه هست و صد در صد افسوس نیمه کاره بودنش هم همیشه تو قلبم هست، حسرت لذت دیدنش کنار من بودنش ....درکش سخته، امیدوارم مادرو فرزندا در کنار هم همیشه با آرامش و سلامتی بمونن برای هم.
دائما یکسان نباشد حال دوران غم مخور...
مامان نازی عزیزم. برات دعا میکنم. هرچند که همیشه به استجابت دعام تردید دارم ... امیدوارم خدا برات بهترینها رو قرار بده و تجلی طرح الهی زندگیت به بهترینها ختم بشه.
دائما یکسان نباشد حال دوران غم مخور...
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792