2777
2789
عنوان

ای کاش میدونستم فرصت اینقدر کوتاهه مهرزاد جان...

| مشاهده متن کامل بحث + 4908 بازدید | 327 پست
سلام مامان نازی عزیز دلم .درکت میکنم همه حرفاتو امیدوارم یعنی برات ارزو میکنم با دلی شکسته که خدا فرزند دیگه ای بهت ببخشه هر چند نمیتونه جای نازنینتو بگیره اما دلگرمیه عزیزم
دائما یکسان نباشد حال دوران غم مخور...
سلام هدیه جان سال نو مبارک عزیزم امیدوارم تو نیتی که کردی موفق باشی و هر روز شاد و شادتر بشی . آخرش چی ؟؟!؟!؟ من که عید جایی نرفتم و گوشه خونه نشستم چی شدم !!!!!! امیدوارم منم یه روز از این افسردگی در بیام . امیدوارم دیگه هیچ مادری داغ فرزند نبینه ....... خدا به دل همه ما آرامش عطا کنه
افسوس که سرمایه زکف بیرون شد / و از دست اجل بسی جگرها خون شد / کس نآمد از آن جهان که پرسم از وی/ احوال مسافران عالم چون شد

مامان ها تو روخدا اگه بچه هاتون مشکل گفتاری و رفتاری دارن سریعتر درستش کنید.

امیر علی من پنج و نیم سالش بود ولی هنوز خوب حرف نمیزد😔😔 فک میکردم خودش خوب میشه. یکی از مامان ها خدا خیرش بده تو اینستا تا آخر عمر دعاش میکنم پیج اقای خلیلی و خانه رشد رو برام فرستاد.

الان دارم باهاشون درمان آنلاین میگیرم. امیر علی خیلی پیشرفت کرده🥹🥹 فقط کاش زودتر آشنا میشدم. خیلی نگرانم مدرسه نرسه. 

یه تیم تخصصی از گفتار و کار درمان و روانشناس دارن، هر مشکلی تو رشد بچه هاتون داشتین بهشون دایرکت بدید. 



سلام اتی عزیزم.قربونت دوست خوبم.سال نو برات سال سال خوبی باشه.امیدوارم ناغافل از کرم و فضل بی پایان خدا .نی نی دار بشی ...یه پسرک کوچولوی دیگه...عزیز دلم خودت تلاش کن که زندگی دوباره شروع کنی...من دلیلم مهرسا بود و همسرم ...حتما دلایل خوبی پیدا میکنی ...کافیه بهتر ببینی. اتی جان من با تموم تلاشم خیلی وقتا مظلومانه ...با کلی حسرت میشینم میزنم زیر گریه ...تا دلم سبک بشه اما چه میشه کرد? چاره چیه? باید بگذرونیم ...اینقدر این گریه و چشمای پف کرده برامون عادت شده که دیگران با دیدنمون سوال نمیکن??
دائما یکسان نباشد حال دوران غم مخور...
خیلی با مهرزادم حرف میزنم ...خیلی باهاش درد دل میکنم ...اما انگار دو شخصیت جدا دارم و تو تایمای مختلف جدا از هم زندگی میکنن.گاهی افسرده و پر از غم و اشک و اه و گاهی مادری شاد که برای دو فرزندش مهرزاد جان و مهرسای مظلوم زندگی میکنه....
دائما یکسان نباشد حال دوران غم مخور...
شالیزار عزیزم .ممنون .خدا به دل همه مادرها صبوری بده ...اونایی که بچه هاشون کنارشونن و قدر لحظه ها رو نمیدونن ...و امسال من که حسرت یه لحظه برگشت باهم بودن رو داره...امسال من که با دیدن هر مادر و پسری تو دلش پر از غصه میشه که چرا خدا لیاقتش رو کم دید چی شد? چه کرد که خدا اینو براش خواست?
دائما یکسان نباشد حال دوران غم مخور...
مهرزاد همه ی بودنم بود .همه ی زندگیم بود ...حالا نیست ...من باید نیست میشدم اما موندم .نفس میکشم ...نمیدونم تنبیه یا عذاب چه گناهیه? اما سخت ترین و بزرگترین عذاب الهیه....
دائما یکسان نباشد حال دوران غم مخور...
اگر ازم بپرسن باقی عمرت دوست داری کجا باشی? اینجا تنها جاییه که میگم کنار مهرزاد ...هم پوچی دنیا رو یادم میندازه هم حس نزدیکی به جسم سرد مهرزادم رو دارم .جسمی که برای قد کشیدنش برای رو نمودار بودنش مثل مهرسا خون دل خوردم ...جسمی که نبودش ..سخت ترین برای من ... ارامش عجیبی داره کنار ارامگاه آقا مهرزاد بودن.
دائما یکسان نباشد حال دوران غم مخور...
عزیزم.خدا بهت صبر بده .به من وهمه مادران داغ دیده صبر بده. دقت کردی ساراجان سخت ترین کار دنیا برای ما ارامش بخش ترین شده.کنار قبر سرد فرزندانمون ارامش پیدا میکنیم.خدا برای هیچ مادری نخواد. عکسهای مهرسا رو برامون بذار .با دیدن مهرسا همه ما امیدوار میشیم . منم اگه همسرم نبود دوست داشتم تمام وقت اونجا بشینم.هرچند من مدام نازنینم رو توی خونه حس میکنم .
خدا جون تو اسمونت فرشته زیاد هست.فرشته منو .دخترم رو بهم برگردن.اینکار فقط ازتوبرمیاد.میدونم.و منتظر میمونم.من به قدرتت ایمان دارم
ممنون هدیه جان . فعلا که خدا صلاح نمیدونه . امیدوارم یه روزی بیاد بتونم مثل قبل بخندم . روح مهرزاد شاد باشه و عمر مهرسا جون طولانی ان شاالله . امیدوارم روز به روز پر انرژی تر باشی منم نوشته هاتو بخونم و انرژی بگیرم
افسوس که سرمایه زکف بیرون شد / و از دست اجل بسی جگرها خون شد / کس نآمد از آن جهان که پرسم از وی/ احوال مسافران عالم چون شد
اره مامان نازی جان ...هیچ وقت همچین روزی در خیالات دورم هم نمیگذشت...مهرزاد نباشه و من کنار مزارش سر کنم...هر بار که میشورم سنگشو باهاش حرف میزنم .عاشق حموم کردن بود ...بهش میگم تو باید میبودی .پسر من تنها پسرمن ...تو باید سنگ منو اب میریختی نه من برای تو ...اخرسر به یاد اخر حمام کردنش اب رو یکدفعه و زیاد میریزم براش ...عاشق این کار بود دستاشو میداد بالا و زیر دوش میموند ...خیلی دوست داشت ...بعدم سنگ و بغل میکنم سرم رو روش میزارم و سردیش توی تنم میشینه ....
دائما یکسان نباشد حال دوران غم مخور...
چه کنیم روزگار ما هم اینه دیگه...از مهرسا خیلی عکس گرفتم ...من تا یگسالگی هیچ عکسی با مهرسا ندارم ...اما تقریبا دارم جبران میکنم...
دائما یکسان نباشد حال دوران غم مخور...
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز