2777
2789
عنوان

ای کاش میدونستم فرصت اینقدر کوتاهه مهرزاد جان...

| مشاهده متن کامل بحث + 4908 بازدید | 327 پست
یعنی میگم گاهی ناچار به کوتاه اومدن میشیم.اما همون دوشنبه کنار مهرزاد بودم ...اون روز بارون بود اینجا اما پنج شنبه هوا بهتر بود، دوشنبه وسط هفته بود وروز کاری ...
دائما یکسان نباشد حال دوران غم مخور...
هدیه جان ممنون که برام توضیح دادی.کاش این اتفاق نمیافتاد.کاش زمان به عقب بر میگشت.کاش خدا بهم رحم میکرد.اول جونی عزادار و داغ دار شدم. انگیزه ای برای ادامه ندارم...همش از خدا سوال میکنم فرق من با بقیه چی بود همه دنبال خرید برای بچه هاشون هستند و من چی...از دست خدا خیلی دلگیرم .کاش حکمتشو میفهمیدم...کاش نازنین برمیگشت ....کاش اون اتفاق هیچوقت نمیافتاد...10 ماه با لذت گذروندم ولی حالا چیی....ای خدا به دادم برس ..
خدا جون تو اسمونت فرشته زیاد هست.فرشته منو .دخترم رو بهم برگردن.اینکار فقط ازتوبرمیاد.میدونم.و منتظر میمونم.من به قدرتت ایمان دارم

مامان ها تو روخدا اگه بچه هاتون مشکل گفتاری و رفتاری دارن سریعتر درستش کنید.

امیر علی من پنج و نیم سالش بود ولی هنوز خوب حرف نمیزد😔😔 فک میکردم خودش خوب میشه. یکی از مامان ها خدا خیرش بده تو اینستا تا آخر عمر دعاش میکنم پیج اقای خلیلی و خانه رشد رو برام فرستاد.

الان دارم باهاشون درمان آنلاین میگیرم. امیر علی خیلی پیشرفت کرده🥹🥹 فقط کاش زودتر آشنا میشدم. خیلی نگرانم مدرسه نرسه. 

یه تیم تخصصی از گفتار و کار درمان و روانشناس دارن، هر مشکلی تو رشد بچه هاتون داشتین بهشون دایرکت بدید. 



شب و روزمو با اه و افسوس میگذرونم...گاهی بلند بلند گریه میکنم و از خدا گلایه....گاهی منتظر لطف و معجزشم....که دوباره برام برگردونه...حال خوبی ندارم...انگار گیر کردم بین جای نه راه رفت دارم نه راه برگشت.کاش فقط میدونستم چند سال دیگه باید زندگی کنم و تحمل...ی بار با این حال بد قران باز کردم...ایه امد که به مشرکان بگو که سوال میکنند کی این استخوانهای پوسیده رو زنده میکنه بگو همان کسی که اولین بار شما را افرید بار دیگر زنده میکند...دلم به این ایه خوشه که دوباره نازنینو بهم بده...خیلی سخت میگذره درکت میکنم و برات ارزوی بهترینها رو با مهرسا جان دارم ..برام دعا کن
خدا جون تو اسمونت فرشته زیاد هست.فرشته منو .دخترم رو بهم برگردن.اینکار فقط ازتوبرمیاد.میدونم.و منتظر میمونم.من به قدرتت ایمان دارم
اره مامان نازی جان حالتو خوب میفهمم ...هر چند حس میکنم اگر نازنین بزرگتر بود و یاد خواسته هاشبرایعید میوفتادی برات دردناکتر بود. مهرزاد پارسال اخرین خواستش برای عید یه کتونی توپ بود به زبون خودش اینجوری میگفت. میگفت مامان برایعید یه کتونی توپ میخوام...میگفتم چشم تو درساتو بخون پسر خوبی باش اول همه چیزایی که تو میخوای برات میگیریم بعد ما...اما همه حسرتش به دلم موند... من همیشه بهترینها برای مهرزاد میخریدم ...یعنی در توان مالیم هر چه که بود براش اصلا دریغ نمیکردم نمیذاشتم اینجور غصه ها بخوره دیگه بزرگ شده بود و ظاهر و لباس ووسایل تازه براش مهم تر از قبل بود ...افسوس...خیلی برنامه ها داشتیم...وقتی مهرسا دنیا اومد انگار که ما یه مرحله ی سخت وگذروندیم یعنی فکر میکردیم همه چیزدیگه وفق مراده ...چه ارزوهایی ...چه نقشه هایی ...رضا بهم میگفت غصه ی هیچی رو نخور از الان فقط دیگه از زندگیت لذت ببر نمیزارم اب تو دلت تکون بخوره ...یعنی سختیهامون قرار بود دیگه تموم شده باشه...ای کاش بازم سختی زندگی بود، ای کاش سختی مالی بود ای کاش بالا وپایین زندگی بود چون من صبوریشو بلد بودم اما این منو از پا انداخت ...من نمیدونم چه کنم؟ به خودمو دلم فکر کنم؟ یا به مهرسا؟ به نبود مهرزاد و غصه هام؟ یا به اینده ی مهرسا؟ یا به رضا که تو این یکسال قد ده سال شکسته شد؟
دائما یکسان نباشد حال دوران غم مخور...
هدیه من فک میکنم وقتی مهرسا کمی بزرگتر شه و ذوق چیزایی مثل ماهی و عید و اینارو بکنه دل تو هم آروم بشه نمیگم فراموش میشه ولی مهرسا تداعی کننده مهرزادته از همون گوشت و خون و با همون علائق با همون بو و عطر
از مراسم سال اگه دوس داشتی عکس بزار برامون من فک میکردم همون دوشنبه اس خیلی دوشنبه حالم بد بود همش جلو چشمم بودی یه خانوم که شبیه مهرزاد بود رفتم قران خوندم واسه آرامش دلت و مهرزاد نمیدونم چرا سوره یوسف رو خوندم
سلان مامان دخمل طلا چه خوب که بازم همراهم دوست خوبم. اره عزیزم مهرسا خیلی وقتا ارومم میکنه بغلش میکنم. بومیکشم ...بعضی حرکاتش انگار مهرزاده ...حالت خوابیدنش، نوع کذاستن دستاش وقتی خوابه انگار دستای مهرزاده...خیلی شبیهن هر چی بزرگتر میشه شباهتشون بیشتر میشه...اما هر چی میگذره مهرزادم دورتر میشه یعنی حس کردنش سخت تر شده...
دائما یکسان نباشد حال دوران غم مخور...
من همون روز دوشنبه کنار مهرزاد بودم بدون مداح و روزه خودم براش میخوندم و براش اشک میریختم. روز پنج شنبه با اینکه تمام تلاش رضا این بود که مراسم گرم و شلوغ باشه اما همزمان یه بنده خدایی فوت شد و اماده برای تدفین بود.اون مسجد یه محله و اکثرا همو میشناسن وهمه در تلاش بودن برای اینکه جنازه رو زمین نمونه...کلا چهل دقیقه برای مهرزاد مداحی کردن اونم همش با عجله ...من دوست داشتم چون اخرین مجلسه مهرزاد اخرین باری که براش میخونن خیلی خوب باشه ...دوست داشتم همه بغضام خالیبشه اما خوب نشد...همه میگفتن مهرزاد فرشته است ونیازی به مراسم نداره و این تداخل نسون دهنده همینه...من بازم سکوت کردم ولی تو دلم غصه میخوردم...اما خوب تو خونه هم دعای کمیل گرفتیم و مداح خونهخیلی خوب خوند چون تا حدودی با ما اسنا بود حرفای دل منومیخوند و جبران کم خوندنمسجد و کرد ...که من واقعا از ته دل احساس سبکی میکردم... من دوست داشتم که مراسم شام رو برای یه خیریه که بچه های معلول رو نکهداری میکرد بدیم که مهرزاد واقعا شاد بشه اما بازم با مشورت دیگران نتیجه این شد که چون سال اوله درست نیست که مهمونا پذیرایی نشن... اما از سالای بعد دیگه میبرم اون اسایشگاه. ثوابش بیشتره و چون بچه هستن حتما مهرزادم راضیتره...
دائما یکسان نباشد حال دوران غم مخور...
من اون روزا خیلی حالم بد بود، خیلی هیچ عکسی نگرفتم...اما عمس فلکسی سر مزار مهرزاد بر اثر افتاب کم رنگ شده بود دوباره همونو چاب کردیم. گلای کنار سرش همه بر اقر اغتاب و بارون خراب شد اونا رو براش عوض کردم ..چه فایده بچم نیست هیچ وقت، هیچ وقت فکر نمیکردم دنبال تمیزی و مرتب بودن سنگ مزار مهرزاد باشم...خیلیها معتقدن که اینا خرج بیهوده است یا میان میگن خیلی راحت جونش رفت که چی بشه اون تو بهترین جاهاست...دلم میگیره اما سکوت بهترین جوابه ...شاید هم همه حرفاشون معقول باشه ولی کار من از عقل گذست من بادلم عمل میکنم.درکش خیلی سخته ولی حتما نباید درد کشیده بود تا فهمید...مهرزاد جگر گوشم بود همه ی هستی من دوست دارم که تنها چیزی که ازش دارم خیلی مرتب باشه ...هر چند درکش سخته برای دیگران ...نمیگم مقام مهرزاد مثل اماماست ولی همه ادمای خوب مزار خوبی دارن حتی از طلا پس اگر من برای بچم گل ببرم یا خرجی این مدلی کنم نباید سرزنش بشم...من تا جایی که بتونم برای ادمایی که مستحقا هم خرج میکنم نباید ادم اونکارا رو جار بزنه اما خوب ماشالله ادمای بیکار اطرافم زیادن....
دائما یکسان نباشد حال دوران غم مخور...
ای خدا اشکام امان نمیده انشالله روح آقا مهرزاد شاد و یادش همیشه گرامی باد منم 3سال پیش داداش عزیز تر از جونم و از دست دادم خیلی روزای سختی بود هنوزم که هنوزه باور نداریم مامان مهرزاد جون بخاطر مهرسا کوچولو هم که شده به خودت روحیه بده از رحمت خدا هیچ وقت نا امید نباش به هر حال قسمت آقا مهرزاد اینچنین بوده و فرشته ای بوده که مال این دنیا نبوده باور کن اونم راضی نیست شما اینقدر خودتون رو اذییت کنید مهرسا کوچولو به یه مامان شاد و سر زنده نیاز داره امیدوارم سال خوبی سرشار از شادی و خوشی داشته باشید
در این دنیا دلی بی غم نباشد اگر باشد بنی ادم نباشد
تو فقط زمانی می توانی درست بیندیشی که من منطق تو را با اندیشه ی نادرستی تحریک کنم و من فقط زمانی می توانم عقاید سخیفم را اصلاح کنم که تو اجازه ی سخن گفتن داشته باشی. 
وای خدایا دلم آتیش گرفت نمیدونم چی بگم راست میگی هیچکس نمیتونه درکت کنه واقعا سخته... امیدوارم یه جوری آروم شی ... نمیدونم چه طوری کاش مهرزادت دوباره تو یه جسم دیگه برگرده پیشت دایی منم پسرش رو از دست داد. میدونم چه حالی داری اونا هم داغون شدن البته چند سال بعدش پسرشون دوباره برگشت باور کن همونه... همون پسر با همون قیافه و اخلاق و رفتار و حرکات دوباره متولد شد گرچه میدونم حتی این اتفاق هم نتونست کامل درد دایی و زنداییم رو تسکین بده و آرومشون کنه ولی خب برای اونا که میدونستن پسر رفته شون دیگه برنمیگرده همین هم یه امید دوباره بود کاش هیچ مادر پدری داغ اولاد نبینن خدایاااااااااااا
تو را به خدا شاد باش... و برای اینکه شاد شوی هر کاری از دستت برمی آید بکن
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز