شوهرم ازاوناست که میگه هرچی میگم بگو چشم،
حالا چندروز پیش بحث خرید گلیم یا فرش برا اتاق بچه ها شد اخه ی موکت خیلییی سفت پاشون همش پوستش میره، گفتم فقط بیا حرف بزنیم ببینیم تاکی میتونیم بخریم براشون، شروع کرد که من پشیمونم توروگرفتم، فک کردم آدم قانعی هستی بخاطر قانع بودنت گرفتم و...
هیچی نگفتم من یعنی بغض نذاشت، دو روز بعدش گفتم میخوام برم بازار یکی دوتا خرید داشتم، بچه رو بگیر یکی دوساعت، گفت اصلا من دوس ندارم برا زن پرتوقعی مثل تو. وقت بذارم و ب من ربط نداره، منم گریه امونم ر بریده بود دیگه، دخترم گریه میکرد باگ یه من، شوهرم اومد تاتونست منو زد میگفت میدونی بچم خط قرمزم باعث شدی ناراحت بشه گریه کنه
خودم بچه بزرگم
مامان بابام از اونان که خیلی ناراحت میشن و تا سالها خودشون رو عذاب میدن و خودخوری میکنن
و میدونم وقتی نمیتونم طلاق بگیرم دیگه چرا هی اعصاب اون بنده خداها و خورد کنم
خانواده شوهرمم خوبن در کل ولی خب قبلا پیش اومده مشورت کردم اصلا پشت پسرشون رو خالی نمیکنن
واقعا نمیدونم چی بگم خیلی متاسف شدم
قبلا هم کتک زده دعوا کردیم ولی اینبار خیلی خیلی دلم شکسته و ناراحتم، حس میکنم دیگه برام مهم نیست و هیچوقت اون آدم قبل نمیشم که دلم براش تنگ بشه که دوسش داشته باشم مثل قبل و....
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز