روز اول دست ندادم ، گفتم بدم اومده بودازمردای اطرافم .فکرمیکردم همشون هرزه هستن.
شب که ازهم جداشدیم .بهم پیام داد وازم خیلی تعریف که ازت خوشم اومده وفلان.حتی روی بوی عطرمم نظرداد.
بعد گفت راستی چرا سوارشدی بهم دست ندادی؟
منم گفتم لزومی نداره بهت دست بدم .مگه هرغریبه ای رو میبینه آدم دست میده.
ازین حرفم خوشش اومده بودکه بعدها بهم گفت.گفت من باهرکی بیرون میرفتم ببخشید حتی دکمه های مانتوشونم بازمیکردن.ولی توخیلی نجابت داری واین موضوع رو به خانوادشم گفته بود.