2777
2789
عنوان

شوهرم میگه همینم که هستمممممممممممممممممممممم..................

| مشاهده متن کامل بحث + 8371 بازدید | 91 پست
دمت گرم که بلد شدی چطوری جوابشونو بدی...

من هم چاره رو تو این دیدم که
1.برای اینکه هی نگن بیاین بیاین من سرمو با یه کاری یا کلاسی مشغول کنم.
2. برای اینکه از خودشون تعریف نکنه و منو تحقیر نکنه هم شاز خودم تعریف کنم.
3. برای خرج زیادی که براشون میکنیم و کادوهای آنچنانی که براشون میخریم من هم خرج میذارم دست شوهرم

مامان ها تو روخدا اگه بچه هاتون مشکل گفتاری و رفتاری دارن سریعتر درستش کنید.

امیر علی من پنج و نیم سالش بود ولی هنوز خوب حرف نمیزد😔😔 فک میکردم خودش خوب میشه. یکی از مامان ها خدا خیرش بده تو اینستا تا آخر عمر دعاش میکنم پیج اقای خلیلی و خانه رشد رو برام فرستاد.

الان دارم باهاشون درمان آنلاین میگیرم. امیر علی خیلی پیشرفت کرده🥹🥹 فقط کاش زودتر آشنا میشدم. خیلی نگرانم مدرسه نرسه. 

یه تیم تخصصی از گفتار و کار درمان و روانشناس دارن، هر مشکلی تو رشد بچه هاتون داشتین بهشون دایرکت بدید. 


موقع ماموریت رفتن همسرم که میشه اینا یادشون میفته اینو میخوان اونو میخوان.تازه سخاوتشونم گل میکنه که به اهل فامیل کادو خیرات کنن.

تازه پر توقع تر هم میشن. یه بار شوهرم دو تا چمدون وسایل آورده بود.همهههههههههه چی
تازه میگفتن ایشاللا با آیسا که میرین مسافرت اون بلده چی بخره و بیشتر میخره
طوری شده بود که دختراش وسایل دلخواه و طبق سلیقشونو نشونم میدادن و میگفتن به شوهرم نشون بدم بگم این تیپ وسایل بیاره.
از ترس اینکه اونا چیزی نخوان من هم به همسرم میگم هیچچی برام نیاره و فقط خوش بگذرونه
چقدر بی انصاف
دیشب شوهرم زنگ زده خانه خودشان داداشش گفت پول می خوام، با خنده خنده گذروند، بعد بهش گفتم خوب از بابات بگیره، گفت بابام نداره
منم کمی بعد گفتم تو فروشگاه 70 تومان من دادم و به شوخی هم گفتم خرجی بهم نمی دی، خیلی زورداره من کار کنم و خرج کنم ، و آنها انتظار داشته باشند داداششان خرجشان کنه
خدایامرابضاعت به ‏قدریست که نمیدانم در حق دوستانم چه دعایی کنم،امامی دانم تو ازحال آنها آگاهی،پس بهترینهارابرایشان آماده ساز که خزانه توهیچگاه خالی نمی گردد
خدایاشکرت،صدهزاربارشکرت
مرسی از همه دوستان بعد از دعوای مفصل دیشب امروز برای اولین بار سر سنگین شدم و باهاش گرم نمیگیرم میخوام این دفعه واسهآشتی پیشقدم نشم.ببینم چیکار میکنه دیگه له و لورده شدم خسته و کوفته از سر کار اومدم.نا ندارم از جام پاشم حس میکنم زندگیم دیگه از گرمی خودش افتاده. همه چیز عادی شده
خوشبختانه به مدت سه چهار روز خانوادش فردا میرن شمال .نگهبانی خونشون قسمت ماست با دستای همیشه خالی از سوغاتیشون.
انتظارندارم اما کاش بتونم تو این 4-5 روزه یه کار بکنم برای زندگیم.
سلام بچه ها


منم یه 7 سالی دم گوش مادر شوهرم اینا بودم با اینکه 2 قدم تا خونشون راه بود ولی شب که برا شام میومدن همونجا میخوابیدن اتاق خواب که نداشتم چون سر شب خواهر شوهرم اول همه رو تختم خوابیده بود من و شوهرم باید همه گله ای با فک و فامیلش تو سالن میخوابیدم خلاصه تا اینکه یه سال پیش از اینجا رفتن ولی متاسفانه هنوز سال نشده دوباره دارن میان هر کاری کردم مخشونو بزنم نیان نشد


آخه منم خسسسته شدم به خدا مخصوصا که الان 7 ماهه باردارم و یه بهونه ای به اسم بچه برا چتر محبتشون باز می شه!!!!
با این چیزهایی که شما مییگید تن آدم میلرزه !!!
نییلو جان برات دعا میکنم انشاالله بتونی همسرت رو راضی کنی جلوشون بایسته
-
رزا همین که باعث میشن رابطه خصوصی تون کم بشه از هر چیز دیگه ای بدتره
به نظرم سر قضیه بچه و رابطه خصوصی ( ...) و اینکه دارین سه نفر میشین و نیاز به آرامش و وقت برای خانواده شخصی خودتون دارین کار کن ...
به امید خدا ماه های آخرت هم هست به خودت فشار نیار درست میشه ....
امان از دست این خوانواده شوهر که دست از سر زندگیا برنمیدارن

من مشکلم با خواهرشه

هر دفعه همسرم رفت با خواهرش دو دقیقه نشست ما یک هفته با هم قهر کردیم

دلم میخواد خفش کنم و یه جوری بهش بفهمونم که دست از سر زندگیم برداره ولی نمی دونم چطور
سلام خانوما
منم طبقه بالای خونه مامان شوشو زندگی می کنم زندگی که چه عرض کنم مثل اینکه یک نفر به اعضای خونوادشون اضافه شدم
هر روز هر شب نهار پایین شام پایین وقتی خواهراش بیان که دیگه فبها ننش شوشو رو صدا می کنه خواهرت اومده بیا پایین زندگی دونفره واسمون نمونده منم که کارم شده فقط حرص خوردن


2810
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز